X

پادشاهی خدا، پادشاهی انسان بخش ۷

 

دوران پادشاهی اسراییل و یهودا و اثبات گناه و شرارت درون انسان

برای اینکه عمق تاثیر گناه را بر ذات و فکر انسان قادر به درک باشیم و آنگونه که گناه تمام دنیا را به فساد کشید و تمامی فکر، نیت، انگیزه و تلاش انسان را آلوده خود کرد باید نظری بیاندازیم به دوران پادشاهی اسراییل از زمان سموئیل نبی یعنی سالهای تقریبی ۱۲۰۰ قبل از میلاد تا سقوط پادشاهی اسراییل در سالهای تقربیی ۷۲۰ قبل از میلاد و سقوط پادشاهی یهودا در سالهای تقریبی ۵۸۶ قبل از میلاد. این دوران تماما گویای تاثیر گناه بر زندگی انسان در تمامی ابعاد است. هیچ فرقی نمیکند که شما چه کسی هستید، انسان عادی یا یک پادشاه. یک انسان عادی یا کاهن خداوند. پس از گناه طبیعت و سرشت گناهکار انسان از زمان آدم به بعد در پی آمال انسانی، غرور، قدرت طلبی، فساد و شهوترانی، طغیان و مقاومت بر ضد فرامین خدا، بر خلاف شخصیت قدوس خدا بودن سوق داشته و گرایش دارد.

داود پادشاه

«ذریت ترا که از صلب تو بیرون اید بعد از تو استوار خواهم ساخت و سلطنت او را پایدار خواهم نمود...و خانه و سلطنت تو به حضورت تا به ابد پایدار خواهد شد و کرسی تو تا به ابد استوار خواهد ماند.» ( دوم سموییل ۷ : ۱۲ و ۱۶ )

داود کسی بود که کلام خداوند در باره او مینویسد: «و خداوند به جهت خویش مردی موافق دل خود طلب نموده است و خداوند او را مامور کرده است که پیشوای قوم وی باشد.» ( اول سموییل ۱۳ : ۱۴ و اعمال رسولان ۱۳ : ۲۲ ) 

در باره داود و زندگی او و قلب او برای خداوند کتابها نوشته اند. از حیث جسمانی عیسای مسیح از نسل داود بود.( متی ۱:۱) زیرا خداوند چنین وعده داود بود که از نسل یهودا کسی برخواهد خواست که سلطنتش پایانی نخواهد داشت. ( پیدایش ۴۹ : ۸- ۱۲ ) اما خود داود آن پادشاهی نبود که میتوانست آن نمونه پادشاه برگزیده خداوند و سلطنت و پادشاهی داود نیز آن نمونه ایی نبود که خداوند قصد داشت تا الگو و نمونه آن پادشاهی ازلی را نشان دهد. سرودهای داود، پرستش او، نیت و انگیزه او برای دنبال کردن فرامین خداوند در مرکز کتابمقدس ماست. اما داود آن پادشاه نمونه نبود. وقتی خداوند فرمود او مردی را موافق دل خود طلب نموده است گواه بر بیگناهی و کامل بودن یا بقول رسم قدیمی ما« معصوم» بودن داود نبود! بلکه آنچه که خداوند قصد داشت به طور خاصی برای داود و بواسطه داود انجام دهد. 

سقوط داود در دوم سموییل باب ۱۱ نیست. سقوط داود از باب ۵ و حرمسرایی که آغاز کرده بود میبینیم. او در مدت پادشاهی خود که هفت سال و شش ماه در حبرون و سی و سی سال در اورشلیم بود هشت زن گرفت. پانزده پسر و یک دختر داشت بدون در نظر گرفتن تعداد کنیزهایی که صاحب بود. جالب اینجاست که قبل از اینکه به باب ۱۱ نوشته دوم سموییل برسیم ما میدانیم که شائول پادشاه اسراییل و پسرش یوناتان هر دو کشته شده اند. ( اول سمو. باب ۳۱ )داود سالها از دست شائول فرار کرده بود و جالبتر اینجاست که زیباترین و عمیق ترین و پرمعناترین سرودهای داود در این زمانها سراییده شده است! ( مزمور ۱۸ و ۱۹ و ۲۰ و ۲۲ و ۲۳ و ۲۵ و ۲۸ و ۵۷ و ...) 

اما چون دشمنش رفت و داود پادشاهی و قدرت خود را تثبیت شده دید در باب ۵ چنین میخوانیم: «پس داود فهمید که خداوند او را بر اسراییل به پادشاهی استوار نموده و سلطنت او را بخاطر قوم خویش اسراییل برافراشته است. و بعد از آمدن داود از حبرون کنیزان و زنان دیگر در اورشلیم گرفت.» ( آیات ۱۲ و ۱۳ )

در باب ۱۱ دوم سموییل نبی گناه آشکار زنا و قتل و پوشاندن گناه داود درست در زمانی روی میدهد که داود از قدرت پادشاهی خود استفاده میکند. او که همیشه فرمانده جنگها بود و در خط مقدم بود اکنون لشکر را به جلو فرستاده و خودش در اورشلیم مانده است. و بعد از اینکه بتشبع را در استخر میبیند اگر خوب دقت کنید در دوم سموییل نبی باب ۱۱ داود با فرمان دادن و فرستادن کسی که بتشبع را برای او بیاورند او تماما از قدرت پادشاهی خود استفاده میکند. او از قدرت پادشاهی خود استفاده میکند و فرمان قتل اوریا، همسر بتشبع را میدهد. و او از قدرت پادشاهی خود استفاده کرده و گمان میکند لزومی ندارد که به زنا و قتل خود نزد خدا اعتراف کند: زیرا او پادشاه است! و تقریبا یکسال از این ماجرا میگذرد( دوم سمو. ۱۱ : ۲۶- ۲۷ ) و ما هیچ نشانی از توبه و ندامت و پشیمانی داود از این عمل خود کرده بود نمیخوانیم تا اینکه ناتان نبی او را با گناه او روبرو میسازد. 

از این زمان ما شاهد اجرای عدالت خدا و ثمره گناه داود را نه تنها بر خودش بلکه بر فرزندانش، بر خانواده اش، بر حکومتش و بر سرزمینش مشاهده میکنیم. داود فوت میکند. اما خداوند به او وعده داده بود که از نسل او پادشاهی برخواهد خواست که سلطنتش ابدی خواهد بود. ( دوم سمو. ۷ : ۱۲- ۱۵ ) پس خداوند چگونه به این وعده خود عمل میکند؟ از میان تمام پسران داود، سلیمان برگزیده میشود تا بجای داود سلطنت کند. سلیمان از همان بتشبعی بدنیا آمده بود که داود او را از دست شوهرش دزدیده بود! اما خداوند قادر است از پلیدترین نقشه ها و اعمال انسان گناهکار اراده و نقشه الهی خود را طوری که میل و خواسته او را خشنود سازد پیش ببرد. و در بطن آن وعده های الهی خود را به سوی تکمیل و انجام شدن آن پیش ببرد.

پس داود آن پادشاه برگزیده نبود و پادشاهی او آن پادشاهی آسمانی نبود.

سلیمان پادشاه

خود سلیمان پس از مرگ پدرش داود نزد خدا اعتراف میکند که «طفل و صغیر »(اول پاد. ۳ : ۷ )  است و به حکمت خداوند نیاز دارد تا قوم اسراییل را رهبری کند. و خداوند به او نه تنها حکمت میدهد بلکه قوت و درایت و گسترش پادشاهی را نیز به او میدهد. کلام خداوند به ما میگوید که «و خداوند به سلیمان حکمت و فطانت از حد زیاده و وسعت دل مثل ریگ کناره دریا عطا فرمود. حکمت سلیمان از حکمت تمامی بنی مشرق و از حکمت جمیع مصریان زیاده بود...سه هزار مثل گفت و سرودهایش هزار و پنج بود و در باره درختان سخن گفت از سرو ازاد لبنان تا زوفاییکه بر دیوارها میروید و در باره بهایم و مرغان و حشرات و ماهیان نیز سخن گفت و از جمیع طوایف و از تمام پادشاهان زمین که آوازه حکمت او را شنیده بودند میامدند تا حکمت سلیمان را استماع نمایند.» ( اول پاد. ۴ : ۲۹ – ۳۰ و ۳۲ – ۳۴ ) به نظر میرسد که سلیمان پادشاه برگزیده و وعده داده شده خدا بود. به نظر میرسد که این سلطنت و این پادشاهی باید نمونه ایی میبود که خداوند قصد داشت تا آن را بر روی زمین برقرار سازد. 

او معبد اورشلیم را در هفت سال ساخت لیکن قصری که برای زن مصری خود ساخت در چهارده سال!( اول پاد. ۶ :۳۸ و ۷ : ۱ ) تمام باب ۸ اول پادشاهان در خصوص تقدیم کردن معبد به خداوند است. حضور خداوند در معبد است. شکرگزاری و پرستش خداست. سلیمان یک شهرت جهانی کسب میکند. پادشاهی او شهرتی جهانی کسب میکند. و پادشاهان و حتی ملکه سرزمین سبا برای مقالات سلیمان به حضور او میایند. سپس چنین میخوانیم: «پس سلیمان پادشاه در دولت و حکمت  از جمیع پادشاهان جهان بزرگتر شد. و تمامی اهل جهان حضور سلیمان را میطلبیدند تا حکمتی را که خدا در دلش نهاده بود بشنوند.» ( اول پاد. ۱۰ : ۲۳ )

درست در این زمان، درست زمانی که گمان میکنیم سلیمان آن پادشاه ازلی و پادشاهی او آن پادشاهی آسمانی میبایست باشد؛ درست در اوج قدرت و شهرت و ناموری سلیمان سقوط او و شرارت او آغاز میشود. بلافاصله پس از باب ۱۰ آیه ۲۳ در باب ۱۱ همان آیه اول و دوم چنین میخوانیم: «و سلیمان پادشاه سولی دختر فرعون زنان غریب بسیاری را از موابیان و عمونیان و ادومیان و صیدونیان و حتیان دوست میداشت. از امتهاییکه خداوند در باره ایشان به بنی اسراییل فرموده بود که شما به ایشان درنیایید و ایشان به شما در نیایند مبادا دل شما را به پیروی خدایان خود مایل گردانند؛(خروج ۲۳ : ۳۱- ۳۳ و  ۳۴ : ۱۲- ۱۶ و تثنیه ۷ : ۳ ) و سلیمان با اینها به محبت ملصق شد.» و سلیمان بت ها را پرستید. برای بتها قربانی گذاشت و اینچنین خشم خدای قدوس را برانگیخت و او بر سلیمان دشمنانی را بر گزید و سلطنت او به زوال کشیده شد.

اما سلیمان آن پادشاه برگزیده نبود و پادشاهی او آن پادشاهی آسمانی نبود. 

و نمای کلی پادشاهان اسراییل

دو نکته اساسی در روند تمامی پادشاهانی که بر اسراییل و بر یهودا سلطنت کردند بسیار حایز اهمیت است.

 یکی از تاریخشناسان قرن نوزده بنام جان دالبرگ معروف به آکتون جمله بسیار معروفی دارد. اکتون میگوید: «قدرت رو به فساد سوق داشته و قدرت مطلق مطلقا فاسد میکند.» او میگوید: «مردان بزرگ همیشه و معمولا مردان بد هستند، هر چند آنها از نفوذ خود استفاده کرده و نه از اقتدار خود لیکن به نظر میرسد در پیشبرد این نیت و گرایش خود فساد را از طریق اقتدار خود سوق میدهند.» و ما این حقیقت را در زندگی داود دیدیم در زندگی سلیمان و همین به فرزند او رحبعام سرایت میکند. میخوانیم که « و چون سلطنت رحبعام استوار گردید و خودش تقویت یافت او و تمامی اسراییل شریعت خداوند را ترک نمودند.» ( دوم توار. ۱۲ : ۱ )

در خصوص فرزند یهوشافاط پادشاه، یهورام میخوانیم: «و چون یهورام بر سلطنت پدرش مستقر شد خویشتن را تقویت نموده همه برادران خود و بعضی از سروران اسراییل را نیز به شمشیر کشت.» ( دوم توار. ۲۱ : ۴ )

میخوانیم عزیا پادشاه وقتی آغاز به سلطنت کرد شانزده ساله بود و  آنچه در نظر خداوند پسند بود موافق هر چه پدرش امصیاء کرده بود بجا آورد.( دوم توا. ۲۶ : ۳- ۴ ) لیکن در ادامه پادشاهی او چون زمان میگذرد و قدرت او تثبیت میگردد چنین میخوانیم: «لیکن چون زورآور شد دل او برای هلاکتش متکبر گردید و به یهوه خدای خود خیانت ورزیده به هیکل خداوند در آمد تا بخور بر مذبح بخور بسوزاند.» ( آیات ۱۶ و ۱۷ )

سپس حزقیاء پادشاه را داریم. چهار فصل دوم تواریخ به او اختصاص داده شده است.( ۲۹- ۳۲) به نظر میرسد که حزقیاء پادشاه یک بازسازی و بازگشت به خداوند را آغاز میکند. یک انقلاب روحانی. معبد را پاک میسازد. پرستش معبد را بازسازی و نظمی تازه میدهد. مزامیر و سرودهای پرستشی تقدیم خداوند میگردد. عید فصح را تمام اسراییل برقرار میسازد. کاهنان را نظم میدهد. و وقتی دشمن شمالی او آشور به فرماندهی سنحاریب بر یهودا هجوم میاورد و آن را محاصره میکند خداوند از طریق اشعیاء نبی پیروزی یهودا را بر لشکر آشور وعده میدهد. و جالب اینجاست یک پیروزی عظیم نه توسط حزقیاء پادشاه بلکه توسط تنها یک فرشته خداوند.( دوم پاد. ۱۹ : ۳۵- ۳۷ )

لیکن درست پس از این پیروزی، و درست پس از تثبیت شدن سلطنت به دستان او میخوانیم که: «احسانی که بوی داده شده بود عمل ننمود زیرا دلش مغرور شد و غضب بر او و یهودا و اورشلیم افروخته گردید.» ( دوم توار. ۳۲ : ۲۵ )

از نسل حزقیا پادشاه فرزندی بدنیا میاید بنام یوشیاء. او حوالی ۶۱۴ قبل از میلاد در اورشلیم پادشاهی نمود. او از هشت سالگی آغاز به سلطنت کرد به مدت سی و یکسال. بازسازی و آنچه این جوان بر یهودا و اورشلیم انجام داد بی شک عظیم است. او پس از اینکه کتاب تورات موسی را که در معبد یافته بودند به او دادند( دوم توار.۳۴ :۱۴- ۱۶) او آغاز به توبه و ندامت میکند و تمام قوم را تشویق به توبه و بازگشت نزد خدا میکند. او عید فصح را برقرار میکند که بر طبق نوشته دوم تواریخ از زمان یوشع نبی یعنی تقریبا به مدت ۵۰۰ سال در یهودا چنین روی نداده بود.( لطفا در نظر بگیرید که این زمان، زمان پادشاهی داود و سلیمان را نیز شامل میشود! یعنی داود و سلیمان نیز چنین عید فصح را برقرار و اجرا نکرده بودند.) 

لیکن در اوج تمام این بازسازی و این پیروزهای روحانی در سرزمین یهودا و اسراییل ناگهان یوشیاء پادشاه خود را درگیر جنگی میکند که هیچ به او ربطی نداشت. آیا غرور و قدرتی که کسب کرده بود و پیروزی روحانی ایی که نصیب سرزمین شده بود او را گمراه کرده بود؟ نمیدانیم. اما میخوانیم که او حتی به پیام پادشاه مصر نکو، که از او خواسته بود که در این جنگ وارد نشود گوش نمیدهد. نویسنده دوم تواریخ میگوید: «لیکن یوشیاء روی خود را از او برنگردانید بلکه خویشتن را متنکر ساخت تا با وی جنگ کند و به کلام نکو که از جانب خدا بود گوش نگرفته به قصد مقاتله به میدان مجدو در آمد.» ( دوم توار. ۳۵ : ۲۲ ) و او در این جنگ کشته میشود. و پس از او بار دیگر اورشلیم به سمت سقوط و فساد پیش میرود. تمامی آنچه که یوشیاء پادشاه به مدت این سی و یکسال در اورشلیم انجام داده بود از بین رفته و بار دیگر بت پرستی و شرارت برمیگردد. 

ما میدانیم که در این زمان اسراییل که پادشاهی شمالی را داشت به اسارت آشوریان رفته بود.( تقریبا ۷۲۰ قبل از میلاد مسیح) اکنون زمان سقوط پادشاهی جنوبی یعنی یهودا بدست پادشاهی بابل بود. ( تقریبا ۵۸۶ قبل از میلاد مسیح) به رغم تمامی فرصتهایی که بر این پادشاهی بود تا از سرزمین شمالی درس عبرتی بگیرند. خداوند انبیاء خود را بر این سرزمین فرستاد و آنها را هشدار به اسارت و ویرانی داد اما گناهان آنها فراوان بود و شرارت توبه نکرده و بازگشت نکرده در آنها فراوان بود. آنها فرصتهای الهی را از دست داده بودند تا بر طبق فرامین و فرایض خدای خود یهوه عمل کنند، از شرارت و فساد دوری جسته و آن قوم مقدس و آن سرزمین نمونه بر روی زمین باشند تا برای تمامی امتهای روی زمین نمونه ایی برای یک امت مقدس و پاک برای خدای قدوس و پاک باشند.

دوران پادشاهان پارس

تقریبا هفتاد سال از ویرانی معبد اورشلیم بدست پادشاه بابل و به اسارت برده شدن صدقیا آخرین پادشاه یهودا گذشت. کلام خداوند میگوید: «و زمین از سبتهای خود تمتع برد زیرا در تمامی ایامی که ویران ماند آرامی یافت تا هفتاد سال سپری شد.» ( دوم تواریخ ۳۶ : ۲۱ ) و خداوند به رغم نااطاعتی و شرارت اسراییل بار دیگر به انها فرصت بازگشت میدهد. خدای قدوس در عین مرحمت خود به سه اصل مهم استوار بود و آن را اجرا میکرد:

۱-خداوند یهوه در خصوص فرستادن نجات دهنده و حفظ کردن نسل او که او را از باغ عدن وعده داد بود وفادار میماند.

۲-خداوند یهوه به وعده خود به ابراهیم در پیدایش ۱۲ : ۱- ۲ وفادار میماند. 

۳- خداوند یهوه از مرگ گناهکاران خشنود نبود ( حزقیال ۱۸ : ۳ و ۳۲ ،)بلکه فرصت توبه و بازگشت را به گناهکاران میداد. ( دوم پطرس ۳ : ۹ )

خدای قدوس و عادل و پر از فیض است که همواره شفقت را بر غضب برتری میداند. هر چند جام غضب او همواره جوشان است تا به نامطیعان بنوشاند لیکن مادامی که وقت مانده است رحمت را بر انتقام ترجیح میدهد. پس او روح کوروش پادشاه پارس را بر می انگیزاند به او قوت میدهد تا پادشاهی بابل را سرنگون ساخته و پادشاهی قدرتمند پارس را برقرار سازد. خداوند از این قدرت پادشاهی پارس استفاده میکند تا قوم خود را آزاد ساخته و بر طبق وعده ایی که از زبان انبیاء خود فرموده بود آنها را به سرزمین خود برگرداند. ( اشعیاء نبی ۶۰ و حزقیال ۱۱ : ۱۷ و ۲۰: ۳۴، ۴۱- ۴۲ و ۲۸ : ۳۵ ) 

در حقیقت فرمان کوروش برای اجازه بازگشت اسراییلی ها به سرزمین خود شامل بقیه اقوام و قومهای دیگری که در اسارت بابل به این سرزمین آمده بودند میشد. یعنی همه اقوام به فرمان کوروش به سرزمینهای خود بازگشتند. زیرا کوروش سرزمین خود را و فرهنگ خود را و ایین و مذهب خود را بهتر از هر آیین دیگری میدید و به هدایت رهبران مذهبی و دینی پارس قدیم آنها را از پارس خارج ساخت تا مذاهب دیگر خللی در باور ملی پارس ایجاد نکنند. 

امیدوارم این غیرت و حس ملی گرایی بعضی از شماها را خدشه دار نکند که بر طبق آنچه ما از کلام خداوند داریم باید بگوییم که در ضمن زمین کلدانیان و ایلام که پادشاهی پارس از آن برمیخیزد در بت پرستی و پرستش خدایان آسمان و زمین و آتش یا نور بسر میبرد. و پادشاهی پارس در زمان کوروش و پادشاهان بعد از او پادشاهی ایی بود که اساس آن بر بت پرستی بنا بود. آنها به خدای واحد باور نداشتند. آنها به پرستش خدای خورشید یا آفتاب در آن زمان معروف بودند. ( اشعیاء نبی ۱۷ : ۸ و ۲۷ : ۹ و دوم تواریخ ۱۴ : ۵ و ۳۴ : ۴ و حزقیال نبی ۶ : ۴ و ۵ و ۸ : ۱۶ ) از اینرو خدای آسمان را جدا از خدای زمین و خدای زمین را جدا از خدای آتش یا نور میدیدند. و در باور اینکه نیکی و شرارت همواره با هم در جنگ هستند و خدای نور بر ضد خدای تاریکی میباشد پس برای رهایی و پیروزی بر این خدای تاریکی و شرارت همواره آتشکده های آنها روشن میماند و کاهنان زرتشتی که مذهب رسمی کلدانیان و ایلامیان و پارسیان بود از آن مراقبت کرده و امور مذهبی این سرزمین را بعهده داشتند. لیکن پادشاهان پارس از خدای قوم اسراییل باخبر بودند. او را خدای آسمان مینامیدند و قدرت و اقتدار او را در افرادی چون دانیال نبی و عزرا کاهن و نحمیاء نبی دیده بودند. بی شک به همین دلیل است که در کتاب عزرا میخوانیم وقتی داریوش پادشاه پارس فرمان میدهد تا عزرا به اورشلیم رفته و بازسازی معبد اورشلیم را آغاز کند به او چنین میگوید:«تا آنکه هدایای خوشبو برای خدای آسمان بگذرانند.» سپس داریوش پادشاه ادامه میدهد: «و به جهت عمر پادشاه و پسرانش دعا نمایند.»( عزرا ۶ : ۱۰- ۱۱) سپس در زمان اردشیر پادشاه و نامه ایی که به عزرا کاهن میفرستد میخوانیم: «هر چه خدای آسمان فرموده باشد برای خانه خدای آسمان بلاتاخیر کرده شود زیرا چرا غضب بر مُلک پادشاه و پسرانش وارد آید.» ( عزرا ۷ : ۲۳ ) 

این جابجایی و اجازه بازگشت تمامی اسیران اسراییلی به سرزمین خود بین سالهای ۵۳۸ تا ۴۴۰ قبل از میلاد شکل گرفت. در این سالها بود که عزرا که کاهنی از نسل هارون بود( عزرا ۷ : ۱- ۵ )و نحمیاء نبی که ساقی دربار ادرشیر پادشاه پارس بود( نحمیاء ۱ : ۱۱ و ۲: ۱ ) به اورشلیم بازگشت کردند به اسراییل. و ما بعنوان خواننده این وقایع انتظار داریم که این قوم پس از بازگشت از دوران اسارت و دوری از سرزمین مادری خود چون چنین فیض و رحمتی را از جانب خدای خود توسط پادشاهان پارس دریافت کردند باید به اطاعت از فرمان خدا بازگردند. اما چنین نکردند! شرارت آنها ادامه یافت و باعث گشت که عزرا ریش و موی خود را کنده و به عزا بنشیند(عزرا ۹: ۳ ) و اما نحمیاء را چنان کردند که او مو و ریش آنها را کشید.( نحمیاء ۱۳ : ۲۵ )

دوران پادشاهان یونان

دوران پادشاهی پارس با ظهور امپراطوری یونان رو به زوال رفت. دوران پادشاهان یونان که به رهبری اسکندر مقدونی آغاز گشت او که معلم و استادش ارسطو فیلسوف معروف یونانی بود چنان در سرعت و قدرت گسترده گشت که تا آن زمان دنیا به چشم خود ندیده بود. این دوران بین سالهای ۳۳۶ قبل از میلاد مسیح تا زمان ۶۳ قبل از میلاد مسیح رقم زده شده است. در زمان امپراطوری یونان است که به دلیل نفوذ و گسترش زبان یونانی در سراسر اسراییل و مناطق تحت نفوذ این امپراطوری کتب برگزیده عهد عتیق به زبان یونانی ترجمه شده و نام آن را سپتوجنت میگذارند. دلیل عمده این قدم این بود که رهبران مذهبی قوم قصد داشتند تا سنت و آیین و شریعت موسی را به رغم نفوذ زبان یونانی در بین قوم خود و نسل خود زنده نگاه دارند.

لیکن باور و شیوه زندگی یونانیان تمام بر خلاف سنت و شریعت موجود در بین سرزمین اسراییل بود. آنها به خدای واحد ایمان نداشتند بلکه به خدایان. تمامی سنت و رفتار و نحوه زیستن و زبان و فرهنگ آنها ناگهان به همراه گسترش امپراطوری یونان با خودش گسترش یافته و بسیاری از تمرینات و باورهای مذهبی آنها باید با زور و اجبار اجرا میشد. اما اسرایلیان با این تماما مخالف بودند. سرزمین وعده داده شده خدا به آنها در زیر سم اسبان کافران و ناپاکان یونانی کوبیده میشد. زبان یونانی باید فراگرفته میشد و دیگر امور. پس شورشهای متعدد و مداوم آنها بر علیه یونانیان هیچ پایانی نداشت.  

و نهایتا تمام این شورش ها بر ضد یونان به جایی رسید که تاریخ اسراییل را عوض کرد. تقریبا بیست و پنجم ماه دسامبر  سال ۱۶۷ قبل از میلاد مسیح بود که بدلیل ناارامی ها و شورشهای متعدد و خرابیهای که اسراییلیان بر ضد یونان اجرا میکرد آنتکیس ایفنی چهارم با ارتش خود برای سرکوبی شورش وارد اورشلیم شد. داخل معبد اورشلیم رفت قربانگاهی برای زئوس بنا کرده و در آن قربانی کرد.

از این عمل تماما رسوایی کننده و تهمت زننده شورشی بر ضد یونان آغاز گشت به رهبری یهودای مکابیث. از زمان این شورش که به پاکیزه کردن معبد انجامید و اجرا و برقراری شریعت یهود در اسراییل، تمام سرزمین اسراییل وارد دوران مدیریت و حکومت کردن توسط کاهنان برگزیده پادشاهان وقت گشت. در واقع بین سالهای ۱۶۶ قبل از میلاد مسیح که با قیام مکابیان همراه گشت تا سالهای ۶۷ قبل از میلاد مسیح که با ظهور امپراطوری قدرتمند و ماشین نظامی روم همراه گشت، اسراییل نه توسط پادشاهان یونانی بلکه توسط کاهنان برگزیده و رهبران نامدار دینی که دارای جاه و مقام بودند اداره و مدیریت میشد. چرا همه این موارد را قید میکنیم؟ زیرا قصد داریم تا بر طبق اسناد تاریخی مشاهده کنیم که قدرت، انسان گناهکار را فاسد میسازد و چون قدرت مطلق به دست یک شخص خاص، گروه خاص، رهبر خاصی بیافتد، مطلقا فساد را به همراه خواهد آورد. 

 از زمان آخرین شورش و قدرت یابی مکابیان که به دستیابی قدرت تام رهبران مذهبی کشیده شد تا زمان ورود ارتش روم به اورشلیم، در بین خود کاهنان و قدرتمندان و آنانی که بر اسراییل پادشاهی میکردند جنگ و جدال و فساد و غارت و کشتار و خونریزی وجود داشت. 

ادامه دارد...

نوشته: حسین گل هاشم