X

پادشاهی خدا، پادشاهی انسان بخش اول

 

پادشاهی خدا؛ پادشاهی انسان

نگاهی به طرح الهی خدا برای انسان گناهکار و دنیای سقوط کرده

نوشته:ح.گ

«باری پادشاه سرمدی و باقی و نادیده را خدای حکیم وحید را اکرام و جلال تا ابدالاباد باد آمین.» ( اول تیموتائوس ۱ : ۱۷ )

مقدمه

عبارت «پادشاهی » برای ما نباید غریب باشد. تاریخ ایران مملو از تاریخ دوران پادشاهی های سلسله های گوناگون بوده است. خداوند که زمانها را صاحب است و اوست آن مالک هستی، بنا به میل و اراده الهی خود نامهای تعدادی از این پادشاهان پارس را در کلام مقدس خود حفظ نموده است. نه تنها تا نقشه و اراده الهی خود را بواسطه آنان به کمال برساند بلکه چه بسا برای نسل امروز و فرزندان آنها درس عبرتی باشد. به هر حال، نام بردن آنها و بررسی آنها در نیت این نوشته نیست لیکن تاحدودی همه ما از آنها خبردار هستیم. خواننده عزیز! این نوشته به هیچ عنوان قصد ایجاد و سخنگویی دیدگاه سیاسی ندارد. هر چند سیاسی به نظر میرسد اما نیست. این نوشته قصد دارد از مطلبی با شما سخن بگوید که برای فرهنگ پارسی ما بسیار غریب به نظر میرسد طوری که ما با آن هیچ آشنایی نداریم مگر اینکه در اشعار کهن و از زبان شاعران کهن ما آن هم فقط در محدوده شعر و شاعری از آن شنیده یا خوانده باشیم. اما آنچه از آن در این نوشته سخن میگوییم شعر و شاعری نیست!

ایرانی و پادشاهی ایران

در سال ۱۳۵۷ ایران و دنیا شاهد به پایان رسیدن آخرین دوران پادشاهی پارس که به پادشاهی پهلوی ختم میشد بود. این تغییر و دگرگونی به شیوه ایی بود که گویی همه به مراد خود رسیده و سرزمین ایران بار دیگر آن حریت، آزادی، رفاه و هویت دینی و مذهبی خود را باز آورده یا حداقل باز خواهد آورد. در قلب هر ایرانی برقراری عدالت و برابری میتپید و آرزوی صلح و آزادی جانها و فرار از سیاه چالهای شکنجه و آزار پادشاهی پهلوی. حدااقل روشنفکران ایرانی و رهبران مذهبی چنین میپنداشتند و تمام آن جناح های سیاسی و مذهبی که در این براندازی پادشاهی پهلوی با هم متحد شده بودند. رویا رویایی والا بود. امید و آرزوها زیبا. سخن از برابری بود و سخن از «مملکت مال کوخ نشینان است نه کاخ نشینان

 از اینرو برای اینکه مردم به این اهداف و خاصه های خود برسند قریب به نود و هشت درصد در اولین انتخابات رسمی این سرزمین به یک جمهوری اسلامی رای دادند. در این گردهم آیی و هم آوازی مرد و زن و پیر و جوان در صفهای طویل ایستاده تا به پادشاهی پهلوی نه بگویند و به آنچه در آینده امید داشتند که خواهد آمد که امیدوار کننده بود تا مردم این سرزمین را از خاک و خاکستر برخیزاند آری بگویند. یک اتحاد مردمی از تمامی جناح های سیاسی و تمام گروههای مذهبی شانه به شانه در کنار هم ایستادند تا این پیروزی عظیم را جشن بگیرند. این جماعت یقین داشتند که این یک انتخاب درست برای این سرزمین است. در این انتخاب آرمانها و اعتقادات مذهبی آنها براورده شده بود. گویی حریت و شرافت آنها به آنها بازگشته بود.

 اما طعم این پیروزی چندان در دهان آنان نماند.

از زمان این پیروزی تا امروز ما شاهد ناآرامی های مکرر در این سرزمین بوده ایم. جنگ دو ساله  تحمیلی که به جنگ هشت ساله انتقام مبدل شد و تابوتهای جوانان بود که سر  هر کوچه ایی را چراغان کرد. و پرده های سبز و سیاه که مانع تابش خورشید بر پوست و بر سبزه میشد. و ترور بود. و زندان بود. و اعدام ها بود. و چون انقلاب دوم فرا رسید طشت ملت ما از بام فرو افتاد! و فشارهای اقتصادی آمد و این سرزمین هرگز از آن کوخ نشینان نگشت که نگشت بلکه به کوخ نشینان آن اضافه شد. و کاخ ها کاخ ماند. و  صاحبان آنها هر چند در کاخ ها سکونت نیافتند اما چون کاخ نشینان و پادشاهان در جامه و ردایی متفاوت پادشاهی خود را تثبیت کردند. و آن کبوتر سفید آزادی گویی بالهایش قیچی شده بود! پس شاعران این سرزمین سراییدند که :«
هرگز از مرگ نهراسيده ام.

 اگرچه دستانش از ابتذال شكننده تر بود
هراس من -باری - همه مردن در سرزمينی ست...
كه مزد گوركن 
از بهای آزادی آدمی افزون باشد.» ( احمد شاملو. آیدا در آینه)

 و به رغم تمام این دردها و مصیبتها سخن از هویت ما بود. سخن از مذهب و باوری بود که به مردم ایران میگفتند شما این هستید پس این باشید. میگفتند « ما ملت عزا هستیم.» میگفتند « ما به تاسوعا و عاشورا زنده ایم.» پس همه از دردهای خود فریاد زدند و گریه کردند گویی این عزادارای بهانه ایی بود برای دل پر و خسته و ناآرام انها. دیروز پدران از این دردها ناله زدند امروز فرزندان همان پدران.

اما چون میپرسیم درد شما از چیست، پاسخی نمیشنویم. و چون میپرسیم امید شما به چیست؟ باز هم پاسخی نمیشنویم. موضوع این نیست که در ایران ناآرامی وجود دارد موضوع این است که این ملت هویت و ماهیت خود را هنوز نشناخته است. این عدم شناخت ریشه در تار و پود ملت ما دارد. هنوز قبله گاه خود را نمیدانند. یا میدانند و نمیدانند چرا. پرستیدند ندانستند چه گفتند. دعا کردند ندانستند به چه کسی. دفاع کردند ندانستند از چه کسی. گفتند بت پرست نیستند لیکن انسان را مانند بت ستایش کردند. از عشق گفتند و سراییدند اما دوست داشتن را بلد نبودند. خود را سخی و دست و دلباز لقب دادند لیکن از بخشش و گذشت ندانستند. جنگیدند ندانستند به چه دلیل. سوزاندند اما دود آن به چشمان خودشان و فرزندانشان رفت. به رغم تمام این ندانستن ها باز سینه و گردن خود را باد انداختیم و مدعی شدیم که همه چیز را میدانیم!

از اینرو ما تاحدودی به یقین میتوانیم مدعی شویم که ناآرامی های ایران گویای رودررویی ندانستنی هاست. ندانستنی های نسل گذشته و ندانستنی های نسل جدید. پدران برگزیدند ندانستند چرا فرزندان نمیخواهند نمیدانند چرا. پس به خیابان ریخته و فریاد برای آزادی برای تغییر برای رفاه برای برابری برای صلح میزنند. اینها باور دارند که پدرانشان به آنها خیانت کرده و جز بدبختی و زور و ترس و ارعاب در طول عمر جوان خود در این سرزمینی که همیشه ادعای آزادگی و حریت میکند را ندیده اند. اما آیا حقیقتا میدانند دقیقا چه چیزی را طالب هستند و در پی چه چیزی هستند؟ در میان شعارهای مردم گاها به گوش میرسد که تعدادی طالب بازگشت پادشاهی کوروش کبیر هستند، بر سر قبر دو هزار و پانصد ساله او رفته و فریاد میزنند: «ای کوروش پاینده باد!» گروهی برای بازگشت پادشاهی رضاشاه فریاد میزنند! و گروهی برای پادشاهی پهلوی. به نظر میرسد که آمدن چنین پادشاهی مشکل گشاه تمامی دردها و مصیبتها و شرارتهایی خواهد بود که تاکنون در آن زیسته و شاهد بوده اند.

آوایی از دور

اکنون تصور کنید در این گیر و دار، در این ناآرامی و اضطراب سرزمین ایران، ناگهان اخباری به گوش شما میرسد از روستایی در ایران در باره شخصی که اعمال شگفت انگیزی انجام داده و شهرت او تمام آن مناطق پیچیده و میشنوید که آب را به شراب تبدیل کرده، میریضها را شفا داده و پسر بیوه زنی که مرده بود را زنده کرده است. سپس میشنوید که پیروان و شاگردان بسیاری را به خود جذب کرده و شهرت او در تمامی آن مناطق پیچیده و او در تعلیم دادن بسیار با اقتدار است و مدام بر یک چیز تاکید میکند: «پادشاهی خدا،» و میشنوید که چنین چیزی گفته است: « پادشاهی خدا نزدیک است.» ( مرقس ۱ : ۱۵ ) یا شنیده اید که گفته« توبه کنید زیرا پادشاهی خدا نزدیک است.»( متی ۵: ۱۷ )

و شما فکر میکنید که یعنی چه؟ ما تغییر رژیم میخواهیم. ما آزادی سیاسی و اجتماعی میخواهیم. ما رفاه اقتصادی میخواهیم. ما میخواهیم ایرانی به ایران افتخار کند و در ایران بماند و این سرزمین را بسازد. این پادشاهی خدا یعنی چه؟ و توبه کردن از گناه و شرارتهایمان و ایمان آوردن به او چه ربطی به داخل شدن به این پادشاهی و آمدن این پادشاهی دارد؟ و هیچ بعید نیست که پس از چندی گمان کنید به احتمال زیاد این شخص یکی از مذهبیون افراطی است. و گمان شما این است که خیر، از این شخص آبی گرم نمیشود و شما باید به فکر اینده سرزمین خودتان باشید. شما باید این مملکت این سرزمین شیران را آزاد کنید.

 اسراییل، امپراطوری روم و عیسای مسیح

اسراییل و امپراطوری روم

«وقت تمام شد و پادشاهی خدا نزدیک است پس توبه کنید و به انجیل ایمان بیاورید.» ( مرقس ۱ : ۱۵ )

تقریبا دو هزار سال پیش وقتی عیسای مسیح، جوان سی ساله اهل ناصره جلیل به اردن رفت و از یحیی تعمید دهنده در رود اردن تعمید گرفت و پس از چهل روز سپری کردن در بیابان به روستایی که در آن بزرگ شده بود رفت و اولین جمله ایی که گفت این بود: « توبه کنید زیرا پادشاهی آسمانی نزدیک است.» ( متی ۴ : ۱۷ ) برای مردم اسراییل عبارت پادشاهی به همان اندازه معنی و امید میداد که امروز برای ایرانی های داخل ایران و مهاجر میدهد.( زمینه و پایه آنها قطعا فرق دارند لیکن خواسته و نحوه تفکر در خصوص پادشاه و حکومت او یکی است.) و برای مردم اسراییل که تاریخچه اسارت و بردگی و آوارگی را در نسل گذشته خود دارند. برای نااطاعتی و نافرمانی پادشاهان، کاهنان و انبیاء آنها از یهوه خدای قدوس و عدالت خدا که بر آنها اجرا شده بود. نه تنها نام و آوازه آنها به بیشرمی و خجالت آلوده شده بود بلکه نام خدای خود را در بین امتها بی حرمت کرده بودند. سالها تحت فشار و ظلم پادشاهان یونان بودند یا قدرت طلبی و فساد پادشاهان و کاهنان و حاکمان اسراییلی خود در زمان مکابیان و چه اکنون که امپراطوری کافر و بی خدای روم و ارتش بی رحم آن تمام اسراییل را تحت اسارت و قدرت خود قرار داده و همه را مطیع خود ساخته بود. برای اسراییل در این زمان به همان اندازه تغییر رژیم روم و براندازی آن و برقراری رفاه و ازادی و اسایش شوق و امید دعای مردم بود که امروز برای میلیون میلیون ایرانی در ایران و سراسر دنیا.

اسراییل در این زمان در انتظار آمدن و ظهور آن پادشاه وعده داده شده توسط انبیاء و رهبران مذهبی خود در طول تاریخ بود. در انتظار ظهور مسیح موعود که از نسل داود پادشاه خواهد بود و آمده بار دیگر سلطنت و عظمت و افتخار را به اسراییل بازخواهد گرداند. در این زمان از پادشاهی پرشکوه داود تقریبا ۱۰۰۰ سال گذشته بود و از آخرین پادشاهی یهودا توسط صدقیاء پادشاه تقریبا ۵۸۶ سال گذشته بود و از این زمان تا زمان تولد عیسای مسیح بر اسراییل هیچ پادشاهی از جرگه پادشاهان سلطنت نکرده بود. حسرت و آه مردم اسراییل در این بی پادشاهی بود. به تاریخ گذشته نظر میکردند و دوران طلایی و رفاه و شکوه و عظمت اسراییل را بیاد میاوردند. و تنها امیدی که آنها را بعنوان یک ملت معنی و هویت میبخشید چنگ زدن به وعده خداوند خدای اسراییل در برقراری آن پادشاهی بی زوال توسط مسیح خود که توسط انبیاء پیشگویی شده بود میبود. پس همه در انتظار رهایی بودند. و بودند بسیاری که ادعای آن مسیح موعود را کرده و جماعتی را به دنبال خود میکشیدند تا روم را سرنگون کنند اما ارتش آهنین روم با تمام قدرت هرگونه زمزمه آشوب و شورش را بر علیه روم بلافاصله با مشت آهنین خرد میکرد.

 یا بیهوده نبود که از زمان تسلط امپراطوری روم بر اسراییل صدها جنبش چریکی و مسلحانه بر ضد روم و ارتش و حکومت آن پدید آمده بود. ما حدالقل از چند شورش و سه نام رهبران این شورش در نامه اعمال رسولان میخوانیم: تیودا و یهودای جلیلی( اعمال ۵ : ۳۶- ۳۷ )، و یهودی شورش گری که به مصری معروف گشته بود( اعمال ۲۱ : ۳۸ )، اما روم گویی رفتنی نبود. روم ایستاده بود و هرگونه تهدید و اعتراضی را بطور سبوعانه و  بی هیچ ترحمی در هم میکوبید. آن را خیانت به سزار میدید، آنها را بر ضد دولت و امپراطوری روم میدید. ارتش روم شورشیان را در زیر سم اسبهای خود و زیر شمشیر و نیزه سربازان خود از بین میبرد، آنها را در هر جایی که بودند تعقیب میکرد از خانه و مخفی گاهای خود آنها را بیرون میکشید سپس به طرز فجیعی آنها را شکنجه و آزار میداد و بعد آنها را در ملاء عام به صلیب میکشید، جسدهایشان را تا روزها پایین نمیاورد تا درس عبرتی برای دیگر اسرایلیانی باشد که خیال شورش و انقلاب بر ضد روم را دارند.    ادامه دارد