X

وقتی عیسی عزم اورشلیم نمود

وقتی عیسی عزم اورشلیم نمود

نگاهی به لوقا ۹: ۵۱ 

« و چون روزهای صعود او نزدیک میشد روی خود را به عزم ثابت بسوی اورشلیم نهاد.» ( از ترجمه قدیم) 

 

در ترجمه تفسیری این آیه را اینطور میخوانیم: «هنگامی که زمان بازگشت عیسی به اسمان نزدیک شد، با عزمی راسخ به سوی اورشلیم به راه افتاد.» در ترجمه هزاره نو میخوانیم: « چون زمان صعود عیسی به اسمان نزدیک میشد، با عزمی راسخ رو به سوی اورشلیم نهاد.» در ترجمه عصر جدید میخوانیم:« چون وقت آن رسید که عیسی به اسمان برده شود با عزمی راسخ رو به اورشلیم نهاد.» 

آیا برای شما پیش آمده که به شما بگویند به مسافرتی بروید یا مهمانی ایی و ندانید کجا میروید؟ با چه کسانی ملاقات میکنید؟ چه چیزهایی میشنوید؟ یا اینکه آیا برای شما پیش آمده است که قصد سفری کنید، همه چیز را بسته بندی میکنید اما وقتی به آنجا میرسید میبینید که این را ندارید و آن را ندارید و این را جا انداختید و آن را جا انداختید! آیا میتوانید حالت خودتان را تصور کنید که به شما حکم اعدام را داده اند و بسوی مرگ میروید فکر و خیال شما چگونه است؟

آنچه که در پیش روی ماست در باره شخصی سخن میگوید که به جشن مرگ خود میرفت و او میدانست که چرا میرود و او میدانست که چه بر او پیش خواهد آمد لیکن با رغم تمام وحشت و ترسی که در پیش روی او بود او با عزمی راسخ و استوار به سوی آن گام برداشت. نه با لشکریان فراوان و نه با دادن وعده های بیشمار به پیروان خود برای مقامها و ثروتهای فراوان، نه برای گرفتن انتقام از آنانی که او رد کردند او را هجو کردند قصد قتل او را داشتند بلکه برای نشتن بر تخت پادشاهی ایی که برای او از آسمان مهیا گشته بود. تا سلطنت او همانطور که به پدر او داود وعده داده شده بود تا به ازل استوار مانده و پایدار بماند. اما این تخت سلطنت او چیزی نبود جز صلیب چوبی اما چون خود او فرموده بود، چون او از آن بالا رود تمام زمینیان را با خود به بالا میبرد. 

 « و چون روزهای صعود او نزدیک میشد روی خود را به عزم ثابت به سوی اورشلیم نمود.» این بیان فقط در لوقا قید شده است. اما دقت کنید به نحوه بکار بری آن. 

 « و چون...نزدیک میشد»

 این عبارت با خود یکبار  پر شدن، لبریز شدن زمان را دارد. یک کشتی را در نظر بگیرید که آب به داخل آن آمده و آن را پر میکند. زمانی که همه چیز به کمال خود میرسد . در غلاطیان دقیقا در خصوص تولد جسمانی عیسای خداوند میخوانیم:« لیکن چون زمان به کمال رسید خدا پسر خود را فرستاد تا از زن زاییده شد و زیر شریعت متولد.» ( ۴: ۴ ) 

اما لوقا دو بار دیگر این عبارت را به همین مفهوم استفاده کرده است. یکبار در ۸ : ۲۳ « و چون میرفتند خواب او را در ربود که ناگاه طوفان بر باد دریاچه فرود آمد به حدی که کشتی از آب پر میشد و ایشان در خطر افتادند.» و بار دوم لوقا آن را برای فرارسیدن روز پنطیکاست استفاده میکند: « و چون روز پنطیکاست رسید.» ( اعمال ۲: ۱ )

و خود عبارت به کمال رسیدن یکی از واژه های مورد علاقه لوقا است. ( نگاه کنید به لوقا ۱: ۱ و ۴ : ۲۱ و ۹ : ۳۱ و ۲۲ : ۱۶ و ۲۴ : ۴۴ )  

« و چون روزهای صعود او نزدیک میشد

 ما باید از خودمان بپرسیم این چه کسی بود که صعود میکرد؟ مگر نه اینکه آنکس که ابتدا نزول کرده بود. خود عیسای مسیح به نیقودیموس چنین میفرماید: « و کسی به آسمان بالا نرفت مگر آنکس که از آسمان پایین آمد یعنی پسر انسان که در آسمانست.» ( یوحنا ۳ : ۱۳ ) 

پولس رسول در نامه افسسیان میگوید: « اما این صعود نمود چیست جز اینکه اول نزول هم کرد به اسفل زمین. آنکه نزول نمود همانست که صعود نیز کرد بالاتر از جمیع افلاک تا همه چیزها را پر کند.» ( افسسیان ۴: ۸- ۱۰ ) اما چه کسی نزول کرده بود؟ در کولسیان میخوانیم: « و او صورت خدای نادیده است نخستزاده تمامی آفریدگان. زیرا که در او همه چیز آفریده شد آنچه در آسمان و آنچه بر زمین است از چیزهای دیدنی و نادیدنی و تختها و سلطنتها و ریاسات و قوات، همه بوسیله او و برای او آفریده شد.» ( ۱: ۱۵- ۱۶ ) و این خدا نادیدنی جسم گرفت و انسان شد. پس مجددا پولس رسول در نامه فیلپیان چنین او را شرح میدهد: « چون در صورت خدا بود با خدا برابر بودن را غنیمت نشمرد. لیکن خود را خالی کرده صورت غلام را پذیرفت و در شباهت مردمان شد. و چون در شکل انسان یافت شد خویشتن را فروتن ساخت و تا با موت بلکه تا به موت مطیع گردید.» ( ۲: ۶- ۸ ) 

پس در دید لوقا این صعود کردن در خود جسم گرفتن پسر خدا و آمدن او از آسمان به زمین، مرگ او بر بالای صلیب، دفن شدن او و رستاخیز او را در خود داشت. این آن کسی بود که صعود میکرد. لوقا میگوید، عیسای مسیح میدانست که صعود او نزدیک است، ساعت صعود او فرا رسیده است زیرا میدانست که ساعت مرگ او بر بالای صلیب فرا رسیده است. از اینرو درست قبل از این ایه مورد نظر بالا در همین فصل کمی پیشتر میخوانیم که: 

در لوقا ۹: ۲۲  عیسای خداوند اولین پیشگویی مرگ و رستاخیز خود را با شاگردان در میان میگذارد.

در لوقا ۹: ۳۱ میخوانیم که موسی و ایلیاء با عیسای خداوند در بالای کوه ملاقات کرده و درباره رحلت او در اورشلیم سخن میگویند.  

« و چون روزهای صعود او نزدیک میشد روی خود را به عزم ثابت بسوی اورشلیم نمود.» 

این روی خود را، یعنی مسیر خود را یعنی حرکت خود را یعنی جهت روزهای باقی مانده خود را، به عزم ثابت، عزم ثابت همان «استریزو » یا استرنت در انگلیسی است« قدرت، عزم»  و میتوان آن را « چیزی که شما را وامیدارد که از درون استوار و بی تغییر و عهد بسته شده باشید.» اینها به معنای به قدرت رسیدن نیست که میتواند باشد. به معنای به سمت اورشلیم رفتن تا در اورشلیم عملی بزرگ را انجام دهد. وارد اورشلیم شود تا آنچه با تمام قدرت و میل و اقتدار تمایل به انجام آن دارد را انجام بدهد. 

دو تا سوال باید بپرسیم:

۱- سفر او به اورشلیم چگونه طی شد؟

۲- در اورشلیم چه چیزی در انتظار او بود؟

۱-مسیر سفر او به اورشلیم

الف-با فیض و رحمت بود نه با قدرت و خشم و انتقام. درست پس از آیه ۵۱ میخوانیم که عیسای خداوند در مسیر خود به اورشلیم باید از روستایی در سامره عبور میکرد. لوقا میگوید ساکنین آن روستا چون دانستند که او به سمت اورشلیم میرود به او مکانی برای اتراق کردن ندادند. چرا؟ زیرا برای آنها رفتن عیسای مسیح به اورشلیم به معنای شورش و براندازی هر آنچه که در اورشلیم بعنوان مرکز تمامی فعالیتهای مذهبی و سیاسی بود قلمداد میشد و آنها نمیخواستند نام خود را درگیر او کنند. پس شاگردانش، یعقوب و یوحنا، با خشم نزد عیسی آمدند، خبر را به او دادند و از او خواستند تا مانند الیاس دعا کنند تا آتش بر سر آن روستا ریخته شود. لوقا از پاسخ عیسای خداوند میگوید:« بدیشان گفت که نمیدانید که شما از کدام نوع روح هستید. زیرا که پسر انسان نیامده است تا جان مردم را هلاک سازد بلکه تا نجات دهد.» لوقا ۹ : ۵۲- ۵۶ سپس لوقا ادامه میدهد که « پس به قریه دیگر رفتند.»  

ب-تعلیم دادن بود و هشدار دادن. در مسیر خود به اورشلیم در روستایی بود که از سخت بودن در استواری در ایمان و نجات سخن گفت و اینکه نه هر کسی وارد بهشت خواهد شد یا فقط او را خداوندا خداوندا خواندن بلکه با اعمال نیکو و انجام دادن اراده خدا. لوقا ۱۳: ۲۲- ۳۰ 

پ-نشان دادن قدرت خدا به رغم سنگدلی برکت یافتگان و شفایافتگان بود. برای بار سوم لوقا میگوید در مسیر خود به اورشلیم در روستایی مابین سامره و جلیل با ده جذامی برخورد که از او التماس شفا کردن داشتند. او آنها را شفا میدهد و از این ده نفر فقط یک نفر برای قدردانی و سپاسگزاری آن خدایی که او را شفا داده بود بازمیگردد و نزد مسیح زانو میزند. لوقا ۱۷: ۱۱- ۱۹ 

۲-در اورشلیم چه چیزی در انتظار او بود؟

اما عزم ثابت عیسی بسوی اورشلیم یا در اورشلیم چه بود؟ عیسای مسیح این را بخوبی میدانست. در همین انجیل لوقا در ۱۳: ۲۲ وقتی که برای بار دوم میخوانیم: « و در شهرها و دهات گشته تعلیم میداد و بسوی اورشلیم سفر میکرد.»  درست قبل از اینکه بر بی ایمانی و عدم باور اورشلیم به نجات دهنده خود ماتم بگیرد چنین میفرماید:« لیکن میباید امروز و فردا و پس فردا راه روم زیرا که محالست نبی بیرون از اورشلیم کشته شود.» ( ۱۳: ۳۳ ) 

عزم ثابت عیسی بسوی اورشلیم عزم به سوی چه بود؟ بازداشت شدن. ترک شدن از جانب شاگردان. خیانت شدن از جانب شاگرد خود. شکنجه و مطرود شدن. لخت و عریان و شلاق خورده و توهین شده بر روی صلیب مصلوب شدن. عیسی به جشن مرگ خود میرفت. و مرقس به زیبایی و با قدرت بیان میکند که این عزم سفر عیسی به سوی اورشلیم طوری بود که شاگردانش را به ترس واداشته بود.

« و چون در راه بسوی اورشلیم میرفتند و عیسی در جلوی ایشان میخرامید در حیرت افتادند و چون از عقب او میرفتند ترس برایشان مستولی شد.» ( مرقس ۱۰: ۳۲ ) 

جان کالوین در تفسیر خود در این خصوص میگوید: 

۱-این گویای شهامت عیسای خداوند بود.

۲-این گویای اوج مخالفت با رهبران دینی یهود بود.

۳-این اوج عدم درک شاگردان مسیح بود.

۴-این راهی بود که بدون آن ما از گناهان خود آزاد نمی شدیم. 

ما ایرانی بقولنا مسلمان زاده هستیم تا قبل از انقلاب نه از تاریخ اسلام چیزی میدانستیم، به جز تاسوعا و عاشورا و محرم و مسجد و نماز و روزه و روضه خوانی محل و بانگ الله و اکبر از بلندگوی مسجدهای شهر و کوچه، نه از آنکس که آخرین امام ما بود، محمد بن عبدالله. خدا را شکر برای سال ۱۳۵۷ که با خود نه تنها شکنجه و زور و ستم و جنگ و زندان و اعدام و ترس و ارعاب را با خود آورد بلکه روشنگرایی نسل جوان ایران. امروز کسی در ایران نیست( از نسل جوان) که نه از تاریخ اسلام نداند و نه از شخصیت محمد بن عبدالله! ا

در این میان است ورود مظفرانه محمد بن عبدالله با لشکریان خود به مکه!! در یک نمای کلی باید از خودمان بپرسیم که ورود قدرتمندان و بقولنا فاتحان شهرها در تاریخ سرزمینها چگونه بوده است؟ چگونه وارد میشدند؟ به چه نیتی وارد میشدند؟ ورود محمد بن عبدالله در حوالی ۶۳۰ بعد از میلاد برای تسخیر مکه و گرفتن انتقام و کشتار آنانی که با او و رسالت او مخالف بودن و ایجاد رعب و ترس در مکه. ( از کتاب ابن عشاق ص. ۵۵۰ و  شکل گیری اسلام نویسنده گبریل سعید رینالد ص. ۵۳[1] )

قیاس عیسای مسیح تاریخ با محمد بن عبدالله تاریخ یک قیاس نادرست است اما وقایع تاریخی و نتایج آن و آنچه و آنکس که این دو نفر بودند، قیاسی نادرست نیست. عیسای مسیح با دست خالی سوار بر کره الاغی وارد اورشلیم شد تا بر بالای صلیبی برای گناهان من و شما و دنیا و محمد بن عبدالله بمیرد. او تا این زمان، همانطور که خود او در جایی در این مسیر ورود خود به اورشلیم به رهبران یهود میفرماید که میتوانست فرمان دهد تا سنگها  برای سرود خوانی خداوندی او به فریاد درآیند( لوقا ۱۹: ۳۸- ۴۰ )  و میتوانست لشکری از آسمان را فرمان دهد که در باغ جتسیمانی به دست سربازان دستگیر و بازداشت نشود.( متی ۲۶ : ۵۳- ۵۴ ) او تا به این زمان قدرت و اقتدار خود را بر زمان و فضا و روح و جسم ثابت کرده بود. آیا او قدرت نداشت که وارد اورشلیم شود و آن پادشاهی منقرض شده داود را بار دیگر در آنجا آغاز کند؟ بدون هیچ شک و تردید! اما فرق عظیم عیسای مسیح تاریخ با محمد بن عبدالله تاریخ در این بود که پادشاهی عیسای خداوند یک پادشاهی زمینی نبود و اقتدار و قدرتمندی خلفا و امرا بعد از خود، طوری که در تاریخ اسلام شاهد آن هستیم. استقرار آن پادشاهی بیزوال ازلی مسیح از راه مرگ بر صلیب میگذشت. این آن پادشاهی ایی بود و این آن پادشاهی بود که تا به ازل در برابر نامش هر نامی و هر قدرتی و هر زورمندی هر پادشاهی روزی زانو زده و او را خداوند و پادشاه خود میخواند، از جمله محمد بن عبدالله. 

 پس اگر بخواهم این ایه بالا را با زبان شیرین فارسی خودمان تشریح کنم اینطور میگویم « وقتی که زمان رفتن عیسای مسیح به اورشلیم رسید تا بر بالای صلیب بمیرد، سپس رستاخیز یابد و پس از آن به آسمان صعود نماید که همه در نقشه و اراده الهی خدا  بود و چون زمان انجام همه این وقایع به کمال خود رسید، عیسی که همه این را میدانست و میدانست چه چیزی در اورشلیم در انتظار اوست بدون هیچ ترس و هیچ واهمه ایی با شجاعت و با عزم راسخ به سمت قربانگاه خود به راه افتاد.» 

ثمره این سفر بینهایت عظیم و ازلی بود. یوحنا از زبان عیسای خداوند چنین بیان میکند: « 

« و من اگر از زمین بلند کرده شوم همه را بسوی خود خواهم کشید.» ( یوحنا ۱۲: ۳۲ ) 

من شما را با این سوال به دستهای خداوندی میسپارم که از دل شما قبل از اینکه شما عزمی را جزم کنید بخوبی باخبر است. پس این را از شما میپرسم: عزم ثابت شما به کدام سمت است؟ قدرت شما از کجاست؟ هدف شما چیست؟ چه چیزی ماحصل این سفر شماست؟ آیا ارزش درنوردیدن آن را دارد؟ آیا جلال و بزرگی را برای خداوندمان به همراه دارد برای تقویت کلیسای او برای بنای کلیسای او؟  

نوشته: حسین گل هاشم

 

 

[1] Reynolds S Gabriel The Emergence of Islam fortress press Min. 2012