X

ورود عیسای مسیح به اورشلیم و چگونگی آن

ورود عیسای مسیح به اورشلیم و چگونگی آن

بر اساس انجیل به نوشته  لوقا ۱۹: ۲۹ – ۴۴ 

    ورود پادشاهان، فرماندهان جنگی و افراد مهم به شهرهای مهم همیشه در تاریخ ثبت گشته است. در روم باستان معروف بود وقتی پادشاه پیروزمند وارد شهری میشد، تاج پادشاهی بر سر، ردای ارغوانی بر تن و علامت خاص توگای پادشاهی را میپوشید. اطراف او مردم در غوغا و هیاهو نامش را غریو میکشیدند. او سوار بر کالسکه ایی که چهار اسب تنومند آن را میکشید در حالی که فرماندهان ارتش او در پشت سر او میامدند در خیابانهای شهر حرکت میکرد. در پشت سر او اسیران جنگی در زنجیر کشیده میشدند و اموال غارت شده حمل شده و به نمایش جماعت در میامد و به این سیاق اقتدار و توانایی او به نمایش گذاشته میشد. او به سمت معبد ژوپیتر میرفت و قربانیهای فراوانی تقدیم خدای ژوپیتر میکرد و بر تخت پادشاهی خود مینشست. 

      وقتی در اواخر سال ۶۳۰ بعد از میلاد پس از ماه ها محاصره مکه، محمد بن عبدالله با لشکر خود به سمت مکه حرکت میکرد، تمامی لشکر مسلمانان با اسبها و شترها و سربازان به سمت مکه به حرکت در آمد. مدت طولانی مکه را در محاصره نگه داشتند. کار به جایی رسید که ابوسفیان برای نجات جان خود و خانواده اش پیش محمد آمد. ابن عشاق از تاریخ نویسان مسلمان آن زمان مینویسد که ابوسفیان برای آخرین بار از مکه به سمت اردوگاه مسلمانان حرکت کرد تا درخواست بخشش و ترحم از محمد بن عبدالله کند. وقتی عمر او را از دور دید فریاد زد: بگذار تا سرش را تن جدا کنم. محمد اجازه داد که زنده بماند. او و همه کسانی که در خانه های خود مانده بودند، و درها را روی خود بسته و داخل کوچه های مکه نیامده و یا در کعبه پناه گرفته و قصد مقاومت کردن با او را نداشتند. محمد بن عبدالله وارد مکه شد. و دستور داد همه آنهایی که او را در زمان سکونت او در مکه هجو و توهین کرده بودند کشته شوند. از جمله عبدالله بن سعد که یکی از نویسنده گان قران بود زمانی که محمد در مدینه بسر میبرد. اما او را ترک کرده و به نزد ابوسفیان میاید. عثمان او را نزد خود جا میدهد که بماند. ابن عشاق مینویسد که عثمان او را به نزد محمد بن عبدالله آورد و  نجات جانش را طالب شد. میگویند محمد بن عبدالله برای مدتی طولانی ساکت مانده و جوابی نمیدهد. اما پس از مدتی درخواست عثمان را میپذیرد. پس از اینکه آنها میروند محمد رو به اطرافیان خود کرده و میگوید : چرا یک کدام از شما بلند نشد تا سر او را از تنش جدا کند؟ کسی که اهل مدینه بود جواب میدهد: پس چرا رسول خدا هیچ اشاره نکردند؟» محمد بن عبدالله پاسخ میدهد که « رسول خدا نباید اشاره کند که شما اجرا کنید.»( برگرفته از کتاب پیدایش اسلام نوشته گبریل سعید رینولدز ) 

     و وقتی به ورود عیسای مسیح به شهر اورشلیم در هفته آخر زندگی زمینی او نگاه میکنیم تماما چیزی عجیب و شگفت انگیز را میبینیم که با هیچکدام از این نمونه ها شباهت ندارد اما به گونه ای تاریخی برای ما ثبت شده است. ما به یکشنبه ورود عیسای مسیح به اورشلیم نزدیک میشویم. این روز در بین تمام کلیساهای دنیا در طول تاریخ به گونه ایی مهم بیاد آورده شده و همین امروز در قرن بیست و یکم هنوز چنین است. من قصد دارم در این نوشته کوتاه این واقعه را از دید و مسیر داستان نجات و در راستای اجرا شدن پادشاهی آسمانی خدا نگاه کنم. 

     اناجیل نوشته شده تماما در مسیر بیان زندگی، تعالیم و کارهای انجام شده عیسای مسیح بر روی زمین میباشند. اما فقط تعدادی از وقایع است که در هر چهار انجیل بیان شده است. بعنوان مثال، تعمید دادن یحیای تعمید دهنده و تعمید عیسی. خوراک دادن به پنج هزار نفر. تمییز کردن معبد از بازاریان و صرافان. شام آخر. دادگاهی شدن عیسای مسیح. مرگ و رستاخیز. بیان این نباید چنین برداشتی به ما بدهد که پس دیگر وقایع زندگی عیسای مسیح آنچنان مهم نبودند، هرگز! هر آنچه عیسای مسیح در طول زندگی زمینی خود انجام داد و در اناجیل قید شده باید دانه دانه مانند مرواریدی گرانبها بها داده شده، توجه شده، به گوش جان گرفته شود. اما وقایعی که در هر چهار روایت بیان شده از اهمیت ویژه ای بعنوان خدمت زمینی او ایفاء میگردند. 

    ورود عیسای مسیح به اورشلیم در هفته آخر زندگی زمینی او یکی از آن وقایع بیان شده در هر چهار روایت انجیل است. 

    مراسم عید فصح که در روز شنبه همین هفته اجرا میشد در حقیقت از غروب روز یکشنبه شروع میشد تا غروب روز جمعه؛ و شنبه روز فصح بود و همه در خانه ها میماندند. در حقیقت تمام این هفته یعنی از یکشنبه ورود عیسای مسیح به اورشلیم تا غروب روز جمعه بعنوان هفته فصح قلمداد میشد و مردم در طول این هفته برای روز فصح تدارک میدیدند. شهر اورشلیم بینهایت شلوغ میشد و مردم از سراسر دنیای آن روز به این شهر میامدند تا این روز را جشن بگیرند. 

     و در این هفته بود که هر روز آن، روز به روز عیسای مسیح عملی خاص انجام داد تا اینکه این ورود به مرگ او بر صلیب در روز جمعه ختم گشت. پس اگر بخواهم یک نمای کلی از این ورود و سرانجام آن بر اساس هر چهار روایت بدهم باید آن را اینطور طبقه بندی کنم:

۱-غروب روز یکشنبه: ورود عیسای مسیح به اورشلیم.

( متی ۲۱: ۱- ۱۱ ، مرقس ۱۱: ۱- ۱۱ ،‌لوقا ۱۹: ۲۹ – ۴۴ و یوحنا ۱۲ : ۱۲- ۱۹ )

۲-روز دوشنبه: رفتن به معبد و خالی کردن معبد از بازاریان و صرافان.

( متی ۲۱ : ۱۲- ۱۳ ، مرقس ۱۱: ۱۵- ۱۷ ، لوقا ۱۹ : ۴۵- ۴۶ ، یوحنا ۲ : ۱۳- ۱۷ ) 

۳-روز سه شنبه:مقابله رهبران یهود با تعالیم عیسای مسیح.

( متی ۲۱ : ۲۳- ۲۷ ، مرقس ۱۱: ۲۷- ۳۳ ، لوقا ۲۰ : ۱- ۸ )

۴-روز چهارشنبه: روز استراحت و تعلیم دادن.

( لوقا ۲۱ : ۳۷ – ۳۸ ) 

۵-روز پنجشنبه: آخرین شام فصح با شاگردان.

( متی ۲۶ : ۲۶- ۲۹ ، مرقس ۱۴ : ۲۲- ۲۵ ، لوقا ۲۲: ۱۴ – ۲۰ ) 

۶-روز جمعه: دادگاهی شدن عیسی، مرگ بر صلیب و دفن شدن در قبر.

( متی ۲۶ : ۴۷، باب ۲۷ ، مرقس ۱۴ : ۴۳- ۷۲ و باب ۱۵ ، لوقا ۲۲: ۴۷- ۷۱ و باب ۲۳، یوحنا ۱۸ و ۱۹  ) 

۷-روز شنبه: در قبر 

 

     برای بررسی ورود عیسای مسیح به اورشلیم من به روایت از قلم لوقا نگاه میکنم زیرا در روایت او نوری منحصرفرد به واقعه آن روز انداخته که برای من بینهایت مهم است.

 وقتی انجیل لوقا باب ۱۹ آیات ۲۹ – ۴۴ را در خصوص چنین واقعه ای میخوانیم میتوانیم آن را به سه بخش تقسیم کنیم:

۱-آیات ۲۹ – ۳۵ : مقدمه و آماده شدن برای ورود به شهر

۲-ایات ۳۶- ۴۰ : استقبال و بازتاب این ورود او به شهر

۳-ایات ۴۱- ۴۴:  اوج انگیزه ورود او به شهر

 

آیات ۲۹- ۳۵ : مقدمه و آماده شده برای ورود به شهر.

«۲۹و چون نزدیک بیت فاجی و بیت عنیا بر کوه مسمی به زیتون رسید دو نفر از شاگردان خود را فرستاد. ۳۰ گفت به آن قریه ای که پیش روی شما است بروید و چون داخل آن شدید کرّه الاغی بسته خواهید یافت که هیچکس بر آن هرگز سوار نشده آن را باز کرده بیاورید. ۳۱ و اگر کسی به شما گوید چرا این را باز میکنید بوی گویید خداوند او را لازم دارد. ۳۳ پس فرستادگان رفته آنچنان که بدیشان گفته بود یافتند. و چون کرّه را باز میکردند مالکانش به ایشان گفتند چرا کره را باز میکنید. ۳۴ گفتند خداوند او را لازم دارد. ۳۵ پس او را نزد عیسی آوردند و رخت خود را بر کرّه افکنده عیسی را سوار کردند.»  

آیات ۲۹ – ۳۴ 

      این سفر از کفرناحوم که مرکز خدمت عیسای خداوند بود آغاز میشود. در لوقا ۹ : ۵۰ به روستایی در سامره میرسند اما، لوقا میگوید،( چون میدانستند او به سمت اورشلیم میرود،) از ورود او به روستای خود ممانعت کردند. زیرا این نیت او را بینهایت مهم میدانستند و سعی میکردند تا مخالفتی با رهبران یهود ایجاد نکنند که گفته بودند کسی با عیسی نباید همکاری کرده یا با او باشد یا از او تعلیم بگیرد.( یوحنا ۹ : ۲۲ ) در لوقا ۱۹ : ۱ به روستایی در شهر اریحاء میرسند. اریحاء در بخش شرقی اورشلیم و کوه زیتون قرار دارد. همچنین دو روستایی که در ۱۹ : ۲۹ میخوانیم: بیت فاجی و بیت عنیا. پس آنها از اریحاء به طرف این دو روستا حرکت میکنند. روستای بیت عنیا همان روستای مریم و مارتا و برادر آنها ایلعازر بود.( یوحنا ۱۱: ۱۸ )  و اما بیت فاجی. فاجی یعنی انجیر و بیت یعنی خانه، بیت فاجی یعنی خانه انجیر.

 

     در مسیر خود به سمت اورشلیم آنها به این دو روستا نزدیک میشوند و عیسای خداوند دو نفر از شاگردان خود را با جزییات خاصی به آوردن یک کرّه الاغ برای او به روستای پیش رو میفرستد. نکته ایی که باید دقت کنیم این است: او دقیقا میدانست چنین کرّه الاغی در چنان جایی با چنان موقعیتی، بسته شده، وجود دارد و دقیقا میدانست که تا به این زمان هیچکس بر این کرّه الاغ سوار نشده است. در ضمن به آنها نمیگوید بروید از صاحبش اول بپرسید بعد باز کنید بیاورید بلکه میگوید کرّه الاغ را باز کنید و بیاورید اما اگر صاحب یا صاحبانش از شما پرسیدند چرا این کرّه الاغ را باز میکنید:« بوی گویید خداوند او را لازم دارد.» دقت کنید به فعل« لازم داشتن.» خداوند لازم دارد! این آن بُعد انسانی خداوندمان را نشان میدهد و اگر نه خداوند هرگز نیازمند نیست. عیسی بعنوان یک انسان لازم داشت همانطور که گرسنه شد و رفت که از درخت انجیر چیزی پیدا کند. تشنه شد و آب خواست. این همان لازم و نیاز است.

 و شاگردان دقیقا همین را انجام میدهند و کرّه الاغ را باز کرده و برای او میاورند. گویی این کرّه الاغ به خودی خود مطیع خداوند ما بود. سوار شدن که هیچ حتی نزدیک شدن به کرّه الاغی که هرگز کسی بر آن سوار نشده به همین سادگی نیست. اما آن دو به راحتی او را باز کرده و او را با خود بردند. گویی او صاحب خودش را بخوبی میشناخت هر چند آنجا حاضر نبود. این ما را بیاد اشعیاء نبی باید بیاندازد که:« ای آسمان بشنو و ای زمین گوش بگیر زیرا خداوند سخن میگوید، پسران پروردم و برافراشتم اما ایشان بر من عصیان ورزیدند. گاو مالک خویش و الاغ آخور صاحب خود را میشناسد اما اسراییل نمیشناسد و قوم من فهم ندارند.» ( اشعیاء نبی ۱ : ۲- ۳ ) و این با مسیر این ورود عیسای خداوند به اورشلیم دقیقا هماهنگ است.   

    کرّه الاغ نرینه بود. این فرصتی برای همه مردهای خدمتگزار پادشاهی از جمله خودم است که فرصت خدمت خود را مانند این کرّه الاغ پیدا کنیم!  و اینکه هیچکس تاکنون بر آن سوار نشده بود، گویای نیت اهمیت بقولنا استفاده نشدن آن است. تازگی آن. اهمیت آنچه در حال روی دادن بود و کسی که بر اولین بار بر آن سوار میشد. برای اولین بار در این آیات عیسای مسیح خود را مستقیما « خداوند » خطاب میکند. یونانی آن کوریوس و به زبان عبرانی آن الوهیم میاید. و اینکه این اسم را به صاحب یا صاحبان این کرّه الاغ میگویند و آنها بی هیچ سوالی اجازه میدهند که او را ببرند، گویای شناختن این شخص توسط خداوندمان بوده است. اطاعت صاحب این کرّه الاغ از خداوند. بدون هیچ سوال و ممانعتی.

 

آیه ۳۵

«۳۵ پس او را نزد عیسی آوردند و رخت خود را بر کرّه افکنده عیسی را سوار کردند.» 

     این کرّه الاغ چون تا به این زمان کسی بر آن سوار نشده بود پس پالنی نداشت. اسم رخت در ترجمه فارسی مفرد است اما در یونانی جمع. باید رختها باشد. یعنی بیش از یک نفر از شاگردان چنین کردند. آنها رختهای خود را بر این کرّه الاغ میاندازد و می خوانیم که:« عیسی را سوار کردند.» این عمل تاحدودی بعنوان یک سنت در یهود مرسوم بود. در دوم پادشاهان ۹ : ۱۳ پس از پیشگویی الیشع نبی در باره ییهو بعنوان پادشاه اسراییل دقیقا همین کار را برای او میکنند.« انگاه ایشان تعجیل نموده هر کدام رخت خود را گرفته آن را زیر او بر روی زینه نهادند و کرنا را نواخته گفتند ییهو پادشاه است.» و یا در اول پادشاهان به دستور داود پادشاه برای سلیمان پسر او انجام میدهند:« و پادشاه به ایشان گفت بندگان آقای خویش را همراه خود بردارید و پسرم سلیمان را بر قاطر من سوار نموده او را به قدرون ببرید و صادوق کاهن و ناتان نبی او را در آنجا به پادشاهی اسراییل مسح نمایند و کرنا را نواخته بگویند سلیمان پادشاه زنده بماند.» ( دوم پادشاهان ۱ : ۳۳- ۳۴ ) متی این واقعه را مستقیما ربط میدهد به پیشگویی زکریا نبی که خداوند بواسطه نبی چنین میفرماید:« ای دختر صهیون بسیار وجد بنما و ای دختر اورشلیم آواز شادمانی بده. اینک پادشاه تو نزد تو میاید؛ او عادل و صاحب نجات و حلیم میباشد و بر الاغ و بر کرّه بچه الاغ سوار است.» ( زکریاء نبی ۹ : ۹ )

    وقتی این آیات را در کنار هم میگذاریم به این نتیجه میرسیم که عیسای مسیح هم خداوندی خود را علنا اعتراف میکند و هم مقام پادشاهی خود را علنا نشان میدهد. و اینکه چه چیزی در آخر این هفته در انتظار او بود. آیا شاگردانش میدانستند؟ به هیچ عنوان! آیا عیسی میدانست؟ صدرصد! اتفاقا در همین لوقا ۹ : ۳۱ میخوانیم وقتی موسی و ایلیاء نبی بر او ظاهر میشوند با او :« درباره رحلت او که میبایست بزودی در اورشلیم واقع شود گفتگو میکردند.»

    در پایان جمله ۳۵ خواندیم که:« عیسی را سوار کردند.» یعنی اجازه داد تا او را سوار بر کرّه الاغ کنند. کره الاغ قد آنچنانی ندارد و عیسی ناتوان و تنبل نبود! این را فقط در اینجا میخوانیم و این به خودی خود همانطور که بالاتر قید کردم، تاییدی بر آنچه در حال روی دادن بود و عیسای خداوند دقیقا از آن باخبر بود میدانست: پادشاه به سمت تاجگذاری و بر تخت نشستن بر پادشاهی خود پیش میرفت. 

 

۲-ایات ۳۶- ۴۰ : استقبال و بازتاب این ورود او به شهر.

«۳۶ و هنگامی که او میرفت جامه های خود را در راه میگستردند. ۳۷ و چون نزدیک به سرازیری کوه زیتون رسید تمامی شاگردانش شادی کرده به آواز بلند خدا را حمد گفتن شروع کردند بسبب همه قواتی که از او دیده بودند. ۳۸ و میگفتند مبارک باد آن پادشاهی که میاید بنام خداوند سلامتی در آسمان و جلال در والاترین باد. ۳۹ آنگاه بعضی از فریسیان از آن میان بدو گفتند ای استاد شاگردان خود را نهیب نما. ۴۰ او در جواب ایشان گفت به شما میگویم اگر اینها ساکت شوند هر آینه سنگها بصدا آیند.»

 

آیه ۳۶ «و هنگامی که او میرفت جامه های خود را در راه میگستردند.» 

  عیسای خداوند سوار بر کرّه الاغ در فروتنی و حلم در میان غوغای شاگردانش که تا به این زمان احتمالا صد و بیست نفر بودند( اعمال ۱: ۱۵ ) پیش میرفت و آنها جامه های خود در پیش روی او روی جاده انداختند تا از آنها عبور کند به مثابه نشان دادن تایید مقام پادشاهی او.

آیه ۳۷.« و چون نزدیک به سرازیری کوه زیتون رسید تمامی شاگردانش شادی کرده به آواز بلند خدا را حمد گفتن شروع کردند بسبب همه قواتی که از او دیده بودند.» 

       وقتی به سرازیری کوه زیتون میرسیدند چون از پشت کوه بالا میامدند و هنوز شهر دیده نمیشد. اگر به اورشلیم سفر کرده باشید به محض اینکه به بالای کوه زیتون میرسید تمام شهر اورشلیم و معبد در زیر پای شما و نگاه شما قرار میگیرد. تصور کنید به عظمت و شکوه معبد اورشلیم. در این غروبی که احتمالا آخرین نور سرخ و زرد غروب بر تمام شهر و عظمت معبد پاشیده شده بود و به خودی خود نفس گیر بود! و چون در شرف دیدن این زیبایی و این عظمت پرشکوه بودند هنوز به آن نرسیده و دیده نشده بود که شاگردانش از شوق و اشتیاق آنچه که چند دقیقه بعد دیده میشد به غریو و هیاهوی عظیم آغاز کردند. غریو و هیاهوی پرستش خدا. پرستش خدا برای همه آن قوت و نشانه ها و علایمی که تاکنون از او دیده بودند. یوحنا میگوید چون نزدیک عید فصح بود جماعت شاخه های نخل را گرفته و از او استقبال میکردند و فریاد میزدند: «مبارکباد پادشاه اسراییل که به اسم خداوند میاید».( یوحنا ۱۲: ۱۳ ) لوقا میگوید شاگردانش غریو میکشیدند برای کارهای عظیمی که انجام داده بود و احتمالا انتظار داشتند تا بیشتر از این در این هفته انجام دهد. اما همین شخص، او که مرده را زنده کرده بود، پنجهزار نفر را سیر کرده بود، طوفان را ارام کرده بود، کور را بینا کرده و جذامی را پاک کرده بود، اما اکنون سوار بر کرّه الاغی به سمت تاجگذاری خود و نشستن بر تخت پادشاهی خود میرفت.

 

آیات ۳۸ – ۴۰ « و میگفتند مبارک باد آن پادشاهی که میاید بنام خداوند سلامتی در آسمان و جلال در والاترین باد. ۳۹ آنگاه بعضی از فریسیان از آن میان بدو گفتند ای استاد شاگردان خود را نهیب نما. ۴۰ او در جواب ایشان گفت به شما میگویم اگر اینها ساکت شوند هر آینه سنگها بصدا آیند.»

     لوقا به زیبایی و فراست دو نوشته را با هم ادغام میکند. « مبارکباد آن پادشاهی که میاید بنام خداوند.» این سرود سراییده شده مزمور ۱۱۸ : ۲۶ است. و بخش دوم « سلامتی در آسمان و جلال در والاترین باد،» تاحدود بسیار زیادی لوقا سرود فوج فرشتگان را وقتی در زمان تولد مسیح خداوند در شهر بیت لحم آن را در برابر چوپانان سراییدند یکبار دیگر اینجا تکرار کرده است« در همان حال فوجی از لشکر آسمانی با فرشته حاضر شده خدا را تسبیح کنان میگفتند. خدا را در والاترین جلال و بر زمین سلامتی و در میان مردم رضامندی باد.» ( لوقا ۲ : ۱۳- ۱۴ )

       در میان این جماعت که به همراه عیسی راه افتاده بودند رهبران فریسی نیز بودند. و آنها نزد عیسی آمده، اولا او را « ای استاد » خطاب میکنند و با این به مقام اجتماعی و شهرت او در میان مردم اشاره میکنند. سپس از او گلایه میکنند که شاگردانش را ساکت کند و اجازه ندهد چنین بسرایند. چه میسرایدند: میگفتند او پادشاه است. اگر پادشاه باشد پادشاه کیست؟ پادشاه یهود. میگفتند پادشاه است اما نه هر پادشاهی. نه مانند پادشاهان فاسد و شریر اسراییل و روم و یونان. گناهکار و جبار و خونخوار. اما پادشاهی که « بنام خداوند میاید.» یعنی خود خداوند. پادشاهی که خداوند است. و او پادشاه سلامتی است. خداوند سلامتی است و این سلامتی و صلح زمینی نیست بلکه آسمانی است پس ازلی است. پایدار است. موقتی نیست. تمام این اعترافات، برای فریسیان که از کلام مقدس خدا بخوبی آگاه بودند میدانستند یعنی چه؟ مسیح موعود! اما مسیح موعود سوار بر کرّه الاغی میرفت و نه با فوج لشکریان آسمان و ارتش آسمانی، که میتوانست اگر اراده میکرد، اما نه! او سوار بر کره الاغی میرفت تا تاج پادشاهی را بر سر و بر تخت پادشاهی خود بنشیند.  

      عکس العمل عیسی به درخواست فریسیان مانند طلای ناب آسمانی ارزشمند است!

ارزش آن زمانی برای ما روشن میشود که درست چند وقت پیش پس از معجزه بزرگ خوراک دادن پنجهزار نفر، یوحنای رسول این را ثبت کرده است، که میخواستند او را برده و پادشاه کنند.( یوحنا ۶ : ۱۴- ۱۵ ) اما، یوحنا میگوید:« و چون مردمان این معجزه را که از عیسی صادر شده بود دیدند گفتند که این البته همان نبی است که باید در جهان بیاید. و اما عیسی چون دانست که میخواهد بیایند و او را به زور برده پادشاه سازند باز تنها به کوه بر آمد.» آن روز از میان آنها رد شد و رفت و هیچ به خواسته انسانی تن نداد. معجزه میکرد و قصد نمیکرد تا آن را به گونه ای علنی برملاء سازد به آنها میگفت به کسی چیزی در این مورد نگویند اما میگفتند. اما اکنون اینجا در چنین موقعیت و زمانی، علنا اعترافات آنها را در باره خودش به خودش نسبت داده و آن را تایید کرد و پاسخ داد:

  « ۴۰ به شما میگویم اگر اینها ساکت شوند هر آینه سنگها بصدا آیند.» 

در واقع فرمود: اگر تحمل پرستش مرا از دهان انسان ندارید پس وقتی این سنگهای کوه زیتون و تمامی سنگها به پرستش من در بیایند چگونه تحمل خواهید کرد؟ زیرا اگر بقول یحیای تعمید دهنده که در همین انجیل لوقا، به همین فریسیان گفته بود که نبالند از اینکه فرزندان ابراهیم هستند زیرا خداوند قادر است از این سنگها برای ابراهیم فرزند برانگیزاند( لوقا ۳ : ۸ ) اگر خدا قادر است از این سنگها چنین کند پس قادر خواهد بود تا فرمان دهد همین سنگها برای پرستش پادشاه او که بنام او میامد به آواز درایند. 

۳-ایات ۴۱- ۴۴:  اوج انگیزه ورود به شهر

«۴۱ و چون نزدیک شده شهر را نظاره کرد بر آن گریان گشته ۴۲ گفت اگر تو نیز میدانستی هم در این زمان خود آنچه باعث سلامتی تو میشد لاکن الحال از چشمان تو پنهان گشته است. ۴۳ زیرا ایامی بر تو میاید که دشمنانت گرد تو سنگرها سازند و ترا احاطه کرده و از هر جانب محاصره خواهند نمود. ۴۴ و ترا و فرزندانت را در اندرون تو بر خاک خواهد افکند و در تو سنگی بر سنگی نخواهند گذاشت زیرا که ایام تفقّد خود را ندانستی.»

«۴۱ و چون نزدیک شده شهر را نظاره کرد بر آن گریان گشته.»

این ایات فقط در این روایت قید شده از اینرو به این واقعه یک نمای خاص میدهد.  

در این زمان از پشت کوه بالا آمده و بر بالای کوه بودند و روبرویشان تمام شهر. اکنون تمام شهر اورشلیم و معبد آن با تمام ابهت و عظمت آن دیده میشد. و چون شهر دیده شد، عیسای خداوند در میان غوغا و هیاهوی شاگردان و مردم سوار بر کرّه الاغ شهر را در نظاره کرده و لوقا میگوید « بر آن گریان گشته

 اگر چه بعضی ها گمان میبرند این یک حس ساختگی از لوقا در باره خداوندمان است. دلیل حقیقی بودن این حال خداوند و نه اینکه لوقا از خودش روایت کرده باشد بسیار واضح است. زیرا درست قبل از این در همین روایت لوقا ۱۳: ۳۴- ۳۵ هنوز به اورشلیم نرسیده بود که او یکبار دیگر بر آن ماتم گرفته بود. و همین احساس خود و سخنان خود را قبل از این نیز بیان میکند. آن روز گفته بود:« ای اورشلیم ای اورشلیم که قاتل انبیاء و سنگسار کننده مرسلین خود هستی چند کرت خواستم اطفال ترا جمع کنم چنانکه مرغ جوجه های خویش را زیر بالهای خود میگیرد و نخواستید. اینک خانه شما برای شما خراب گذاشته میشود و به شما میگویم که مرا دیگر نخواهید دید تا وقتی آید که گویی مبارکست او که بنام خداوند میاید.» لوقا اینجا نمیگوید که عیسی بر اورشلیم گریست. اما اکنون که او بر شهر نظاره میکرد. اکنون که به آخرین روزهای زندگی زمینی خود نزدیک میشد و گویی اسراییل میرفت تا این آخرین فرصت را از دست بدهد دلش را آنقدر به رنج میاورد که نه بر شهر بلکه بر مردم آن، بر مردم اسراییل میگرید. یکبار دیگر قلب او چنان به رنج آمد و چنان اندوه او افزون گشت که با صدای بلند گریست. ( فعل بکار برده شده و حالت آن از یک گریه صدادار و بلند سخن میگوید.) این تنها دومین باریست که راویان انجیل از گریستن خداوندمان سخن میگویند. یکبار در برخیزانیدن ایلعازر بود که با گریه مریم و مارتا و مردمی که در عزا بودند با آنها گریست.( یوحنا ۱۱: ۳۵ ) درست در آن سوی کوی زیتون در روستای بیت عنیا و یکبار اینجا، اینسوی کوه زیتون روبروی شهر و برای کل مردم شهر، برای کل مردم اسراییل. چرا؟ چرا بر این مردم گریست؟ در آیات پیش رو ما دو دلیل را میخوانیم:

۱-به دلیل رد کردن صلح و سلامتی داده شده توسط خداوند به آنها

۲-به دلیل آنچه که بخاطر آن بر آنها روی میداد.

 

۱-دلیل اول: رد کردن صلح و سلامتی داده شده توسط خداوند به آنها

آیه ۴۲.« گفت اگر تو نیز میدانستی هم در این زمان خود آنچه باعث سلامتی تو میشد لاکن الحال از چشمان تو پنهان گشته است.» 

سلامتی همان صلح در نمای کلی و لغت یونانی آن است. اگر ابتدا صلح با خدا نباشد صلح با انسان محال است هر چند اگر اسم شهر شما : اورشلیم باشد یعنی شهر سلامتی شهر صلح. ( عبرانیان ۷ : ۲ ) باید ابتدا صلح با خدا در آسمان باشد تا صلح خدا بر روی زمین در بین مردم اجرا شود. زکریاء پدر یحیای تعمید دهنده اینچنین در باره عیسای خداوند و خدمت او دعا نمود:« تا ساکنان در ظلمت و ظل موت را نور دهد، و پایهای ما را به طریق سلامتی هدایت نماید.» ( لوقا ۱ : ۷۹ ) کمی جلوتر فرشتگان چنین سراییدند که خداوند را در آسمان جلال باد و صلح او بر روی زمین در میان مردمی که او از آنها خشنود است.( لوقا ۲: ۱۴ ) در آخرین سخنان خود با شاگردان در آخرین شامی که با آنها خورد به آنها چنین فرمود:« سلامتی برای شما بجا میگذارم سلامتی خود را به شما میدهم، نه چنانکه جهان میدهد من به شما میدهم.»( یوحنا ۱۴ : ۲۷ ) اگر او صلح و سلامتی خود را به آنها میدهد پس باید خود صلح و سلامتی باشد نه اینکه صلح و سلامتی را بیاورد: او خود صلح بود، خود سلامتی. «زیرا که او صلح ما است.»( افسسیان ۲: ۱۴ ) و پولس رسول بدست آوردن و تصاحب این صلح را از راه آشتی کردن با خدا میدانست. پس در نامه خود به ایمانداران روم مینویسد:« زیرا که در حالتی که دشمن بودیم بوساطت مرگ پسرش با خدا صلح داده شدیم پس چقدر بیشتر بعد از صلح یافتن بوساطت حیات او نجات خواهیم یافت.» ( رومیان ۵ : ۱۰ ) 

اسراییل این صلح خدا، این صلح عطا شده خدا توسط پسرش را رد کرد، رد کرد بدلیل گناهان و شرارتهایشان، شرارتها و گناهانی که چشمان فیزیکی آنها را نبسته بود بلکه چشمان دل آنها را بسته بود و آنها را کور کرده بود تا آنها آن صلح خدا را نبینند که سه سال در کوچه و خیابانها و کنیسه های آنها خرامید، تعلیم داد، و قوت آسمان را بر روی زمین گسترانید. این همان یوحنا ۱۲: ۳۷- ۴۰ بود که از اشعیاء نبی نقل قول میکند، پس از این همه معجزات عظیم هنوز به او ایمان نیاورده بودند زیرا «چشمان ایشان را کور کرد و دلهای ایشان را سخت ساخت تا به چشمان خود نه بینند و به دلهای خود نفهمند و برنگردند تا ایشان را شفا» بخشد.

 

۲-دلیل دوم: به دلیل آنچه که بخاطر آن بر آنها روی میداد.

« ۴۳ زیرا ایامی بر تو میاید که دشمنانت گرد تو سنگرها سازند و ترا احاطه کرده و از هر جانب محاصره خواهند نمود. ۴۴ و ترا و فرزندانت را در اندرون تو بر خاک خواهد افکند و در تو سنگی بر سنگی نخواهند گذاشت زیرا که ایام تفقّد خود را ندانستی.»

چون صلح خدا رد شد و آشتی با خدا بدست نیامده بود پس هنوز خشم و غضب خدا از آنها برداشته نشده بود. هنوز در زیر محکومیت گناهان خود بودند. آنها آخرین فرصت خود را از به دست آوردن این صلح از دست داده و نه تنها از دست داده بودند بلکه در سنگدلی خود، صلح خدا را به دست بیگانگان میسپردند تا به مرگی ذلت بار و خوار بمیرد. یوحنا به زیبایی این درد سنگین مسیح خداوند را اینگونه از همان ابتدا رقم زده است:« به نزد خاصّان خود آمد و خاصّانش او را نپذیرفتند.» ( ۱: ۱۱ ) 

آنچه که در خطوط ۴۳ و ۴۴ میخوانیم میگویند، طبق نوشته تاریخشناسان، آنقدر دقیق و مو به مو در سال ۷۰ بعد از میلاد در حمله تیتس امپراطور روم بر شهر اورشلیم پیش میاید که بسیاری ادعا میکنند که انجیل لوقا نمیتوانسته قبل از سقوط معبد اورشلیم نوشته شده باشد بلکه بعد از آن نوشته شده است. در شورش عظیمی که بر ضد روم در اورشلیم آغاز میشود. امپراطور روم تیطس با لشکریان خود ابتدا اورشلیم را برای روزهای طولانی محاصره میکند. اطراف آنها سنگرهای متعددی میسازد و سپس به آن حمله میکنند. او دستور داد بود بجز غنایم معبد هیچ چیز را روی هم نگذارند، حتی یک سنگ روی یک سنگ دیگر از این معبد نباید باقی بماند. اگر امروز به اورشلیم مسافرت کنید و معبد اورشلیم را از نزدیک ببینید دقیقا آن سنگها را هنوز مشاهده میکنید که چگونه افتاده اند! کشتار عظیمی در این شهر روی داد و طوری که ساکنین آن برای سالهای متمادی قادر به زیستن در آن نبودند. سخنی را از تیطس امپراطور روم در روز پیروزی او بر اورشلیم عنوان میکنند که بسیار تکان دهنده است. میگویند او گفته است:« از بین بردن این معبد عظیم و این قلعه های بلند بدون اجازه خدا هرگز میسر نمیبود. حقیقتا این یاری از آسمان نصیب ما گشته است.» 

     چرا بر اورشلیم، این شهر صلح چنین پیش آمد: « زیرا که ایام تفقّد خود را.» ندانسته بود.

اسم تفقد یعنی ملاقات کردن، دیدار کردن. و بیشتر به مفهوم دیدار آسمانی و الهی است و نه زمینی. در واقع ملاقات خدا با انسان زمینی. در همین لوقا فصل اول در دعای پرستش و نبوت زکریاء پدر یحیای تعمید دهنده میخوانیم:« خداوند خدای اسراییل متبارک باد، زیرا از قوم خود تفقد نموده برای ایشان فدایی قرار داد. و شاخ نجاتی برای ما برافراشت در خانه بنده خود داود.»( ایه ۶۸ ) و ایات ۷۸ – ۷۹  میخوانیم:« تا قوم او را معرفت نجات دهی در آمرزش گناهان ایشان. به احشای رحمت خدای ما که به آن سپیده از عالم اعلی از ما تفقد نمود. تا ساکنین در ظلمت و ظل موت را نور دهد و پایهای ما را به طریق سلامتی هدایت نماید.» وقتی عیسای خداوند تنها فرزند بیوه زن نایینی را از تابوت زنده کرد و او را به دستان مادر گریانش سپرد مردم در ترس عظیمی فرو رفتند؛ خدا را تمجید کرده و چنین اعتراف کردند:« نبی بزرگ در میان ما مبعوث شده و خدا از قوم خود تفقد نموده است.» ( لوقا ۷ : ۱۶ )

یک تمایل خاصی در بین کلیسای مسیح مرسوم است که با سرعت از یکشنبه ورود به یکشنبه قیام برسیم! به همدیگر عید نخل را تبریک بگوییم و منتظر باشیم تا یکشنبه قیام و عید قیام را به همه تبریک بگوییم. بیاییم امروز غروب صبر کنیم! امروز به او فکر کنیم به این پادشاه به این خداوند صلح که آسمان و زمین برای او و بواسطه او آفریده شد اما در فروتنی و سادگی در بین ما زیست. رنجهای ما را یاغیگیری های ما را سنگدلی های ما را متحمل شد، برای ما گریست، برای دلهای بسته ما و قلبهای سنگین ما. اگر اشکهای او نبود، اگر صلیب او نبود اگر مرگ او نبود ما امروز نه این صلح را داشتیم و نه این حیات ابدی را. بیاییم امروز به او فکر کنیم و به آنچه که برای او و به فرمان او خوانده شده ایم که انجام بدهیم. فرامین او را اطاعت کنیم و او را همواره مانند روز اول با همان محبت نخستین خود محبت کنیم. سپس با پطرس رسول همصدا بشویم و به یاد بیاوریم که به چه چیز خوانده شده ایم: «و سیرت خود را در میان امتها نیکو دارید تا در همان امری که شما را مثل بدکاران بد میگویند از کارهای نیکوی شما که ببینند در روز تفقد خدا را تمجید نمایند.»( اول پطرس ۲: ۱۲ ) 

  

نوشته: حسین گل هاشم