X

مقدسین؟

مقدسین؟

من و نبرد من.

بنظر میرسد که درک آن بسیار سخت است. و حتی غیرممکن. نه تنها برای افرادی که هنوز به مسیح ایمان نیاورده‏اند؛ بلکه برای خود مسیحیان؛ تا آنها بتوانند چنین مقامی را که در کتابمقدس علنا به آن خوانده شده‏اند بر خود بپذیرند. بنده به شخصه کمتر واعظی را شنیده‏ام که در این خصوص سخن بگوید. آیا غیرممکن است؟ اگر هست پس چرا کتابمقدس ما را به آن وعده داده است؟ آیا فقط برای تعداد خاصی است و نه برای همه؟ اگر این درست باشد پس چرا کتابمقدس همۀ ما را به آن خوانده است؟ 

هر روز صبح که از خواب بیدار میشوم به این جسم زمینی خودم نگاه میکنم، که در خود گناهان فراوانی را حمل میکند. در خود انگیزه های فراوانی برای گناه دارد. در خود سقوط و شکست را به هر مکانی، در هر زمانی، با هر وسیله ایی، حمل میکند. از دست زن فوطیفار فرار کرده است، اما به دستان شهوت درون خودش اسیر گشته است و وه که چه قدرت سحرکننده ایی دارد و من که گویی دیگر راهی برای فرار ندارم! گاها به پوچی خودم میرسم. به ناتوانی خودم برای سفیر مسیح بودن. برای نمونه مسیحی بودن. برای عدم شایستگی خودم برای نام مسیح را بر خود داشتن. زیرا نمای بیرونی من بسیار فریبنده است اما از درون فاسد خودم فقط خودم خبر دارم و فقط خودم میدانم که چقدر متعفن هستم. گمان میکنم من خیلی از وعده‏های نیک و پسندیدۀ خدا دورم. و آن را در غباری پنهان میبینم. این غبار چیزی نیست جز تمامی شهوات و نفس گناهکار من. خیالات من. شکستهای من. ناتوانی های من. صدا را میشنوم اما خودش را نمیبینم. وعده را میشنوم اما نمیتوانم خودم را شامل آن بدانم. آنقدر در مسیح بوده ام که بتوانم درک کنم حضور قدوس و پاک و پرجلال خدا، آنجایی که تمامی فرشتگان در نور جلال او ساکن هستند، و مسیح پادشاه پادشاهان بر اورنگ شکوهمند خویش نشسته است، حتی سایه ایی از من وجود ندارد؛ اگر اینچنین هنوز در فروپاشی و شهوت جسم ساکن هستم. اگر هنوز روح مقدس را در درون خودم میازام. و هنوز نام مسیح را لکه دار میسازم. و هنوز تضاد مهلکی را در خودم میبینم که تماما سر به نابودی من دارد و میبینم که تمام سنگهای خودم را در فلاخن گذاشته و به سمت این غول پرتاب کرده ام اما او هنوز زنده است! به میدان رفته ام، اما شکست برای من مهیاست نه پیروزی. آه! ای پولس عزیز! چقدر میتوانم خودم را در تو پیدا کنم وقتی فریاد میزنی که:"....من چه آدم بدبختی هستم!" ( رومیان ۷: ۱۵- ۲۱ ) اما آنقدر درونم فریبکار است که سعی دارد تا حتی گناه و نفسم را و شکستی که از آن عایدم گشته و آن عبوس بودن سیمای مسیح بر من را توجیح کرده و باز مرا فریب دهد که ببین تو در حال زجر کشیدن برای مسیح هستی!! ببین تو داری صلیب خودت را میبری. و آن جانی که هنوز رمقی در من دارد ناله میکند که نه! این جفا دیدن برای مسیح نیست این تنبیه شدن از جانب خدا برای گناهان توست؛ تو هنوز برای مسیح زجری نکشیده ایی؛ بخاطر نام او جفا ندیده ایی؛ برای انجیل او توهین نشده ایی و سنگسار نشده ایی؛ تو برای نفس گناهکار خودت تنبیه شده ایی. و این تنبیه شایستۀ تست. من برای نیکوکاری تنبیه نشده ام بلکه برای شرارتم.( اول پطرس ۲ : ۲۰ )

بر زانوهایم هستم و از خودم میپرسم آیا امیدی بر من هست؟ آیا مسیح هنوز مایل است مرا رهایی دهد؟ آیا پدر میخواهد من با پاتریاخ‏ها بر سر یک سفره بنشینم یا نه؟ در اوج ناامیدی و یاس برای عدم شایستگی و لیاقتم بعنوان یک مسیحی بودن؛ در میان خرد شدن تمامی شخصیت پوچ و توخالی خودم در آنچه که پشت نام مسیح و در سایۀ صلیب او برای خود ساخته ام، در بازگشت انعکاس صدای نحیف و بی رمق من که گویی مرا به مرگ میخواند، نور ضعیفی را میبینم. کور سویی سمج و استوار که رو به تاریکی من دارد و دیوارهای آن را خراش داده و داخل میشود. بیشتر و بیشتر. این نور بر آیات کتابمقدس میافتد و چشمان گریان و افسردۀ مرا بر آنان میلغزاند:" لکن شما قبیلۀ برگزیده و کهانت ملوکانه و امت مقدس و قومی که ملک خاص خدا باشد هستید." ( اول پطرس ۲: ۹ ) به خودم میگویم پطرس دلش خوش بوده است که این را نوشته است! نمیتوانم باور کنم. تابش نور قویتر میشود، کتابمقدس را ورق میزنم به این ایه برمیخورم:" به همه که در روم محبوبِ خدا و خوانده شده و مقدسید." ( رومیان ۱: ۷ ) کمی جلوتر میروم و چشمانم به این آیه میخورد:" مقدس شده به روح القدس " ( رومیان ۱۵: ۱۶ ) سپس از خودم میپرسم: مگر ممکن است؟ مگر ممکن است که این بدن آلوده شده به هر نوع گناه، این دهانی که نام مقدس مسیح را اعتراف کرده است، این بدن گناهکاری که یکبار به خون مسیح شسته شده است و خود را مسیحی میخواند؛ اما باز در نفس و شهوت چشم و دل و جان زندگی میکند " مقدس " خوانده شود؟ درک آن ورای تصور من است. هضم آن برای این روح ضعیف و ناتوان و مجروح به تیرهای شیطان و پرچمهای پیروز و در اهتزاز درآمدۀ او بر سرزمین فکر و دلم این را برای من غیرممکن میسازد. اما صدایی در درونم ندا میدهد که:" زیرا که این است ارادۀ خدا یعنی قدوسیت شما." ( اول تسالونیکی ۴: ۳ ) نه تنها این ندا را در درون خودم میشنوم که این فرمان است؛ میبینیم که کتابمقدس به روشنی به من این را میگوید که من در مسیح مقدس هستم و برای تقدیس خوانده شده ام ( اول قرنتیان ۱: ۲ ) 

آنجایی که دیگر هیچ امیدی برای ایستادن من باقی نمانده بود، تابش این انوار کلام زندۀ خدا جان تاریکم را نورانی میسازد. میدانم باید چه کنم. از داود خوب خبر دارم که در زمان شکست خودش چه کرد. به زانو در آمد و با دلی شکسته و گریان نزد خدایش توبه کرد. و خود را به دستان عادل او سپرد تا تنبیه شرارتهایش را بچشد و آن را حق خود بداند( دوم سموئیل ۱۶: ۱۰ ) من نیز خودم را به همان دستان میسپارم و با تمام بی رمقی خودم و ناتوانی روحانی ام به سمت او دستانم را دراز میکنم تا مرا از این منجلاب بالا بکشد. خودم را آن پسر گمشده ایی میبینم که حاضرم پس از خوردن ته ماندۀ غذای خوکهای نفس و شهوتم، نوکر خداوندم باشم و فقط به من اجازه بدهد تا در زیرزمین کاخ او در گوشه ایی ظرفهای مهمانانش را بشویم. و فقط در جوار او باشم. در زیر سایۀ حضور او.

لبهای جانم از تشنگی حضور خدا در روحم داغ است و له له میزند. و قلبم از دوری او به سختی میتپد و مشتاقانه خواستار بخشش خودم به واسطۀ رحم و فیض بیکران او هستم. امیدوار میشوم که به من فرصتی دیگر بدهد. امیدوار میشوم که مرا به سوی خود بخواند. و قرضهایم را ببخشد. و وجود شرمندۀ مرا فرصتی دیگر برای زنده ماندن و در حضور او زیستن بدهد.

صدای پای خداوند را در باغ تاراج شدۀ دلم میشنوم که به سمت من میاید. و من عریان در ننگ فساد خودم در پشت درختهای خودخواهی و غرور و خودبزرگ بینی و ادعاهای پوچ و توخالی پنهان هستم. و من میدانم جای دیگری برای پنهان شدن بجز این درختان جهنمی ندارم و با اینحال در درون گمشده و تشنه و خستۀ خودم این را بخوبی میدانم که نمیخواهم پنهان شوم. خود را از پنهان کردن درمانده میبینم. پس بیرون میایم. در مقابلش به زانو در میایم. و در حالی که توان بلند کردن سرم را در مقابلش ندارم. منتظر هستم تا نوک عصای فیض خویش را بر شانه ام بگذارد و مرا ببخشد. منتظر میمانم. منتظر میمانم. ناگهان دستانی پرتوان را بر شانه ام حس میکنم که مرا از زمین برمیخیزاند. و من به روشنی میتوانم سوراخ میخهای آهنین را بر کف آنها از ورای اشک چشمانم ببینیم؛ و من گرمایش را لمس میکنم. حضورش را. بویش را. و چشمان پرنفوذش که بر قامت خرد شدۀ من حرکت میکند. نمیتوانم باور کنم. میگریم. میگریم. و او دستانش را دراز کرده، ردای سفید خویش را بر تن عریان من میاندازد. لختی مرا میپوشاند. دستانش را باز میکند و مرا گرم در آغوش خود میگیرد. و من ناله میکنم...هق هق میکنم...زجه میزنم: آه خداوندم! آه ای خدای من!... 

اکنون اینجا ایستاده ام. دشت زندگی پیش روی من. و راهی که باید طی کنم. و میدانم گریزی از عبور کردن آن نیست. اکنون اینجا ایستاده ام و در پیش روی خود دره های تاریک را میبینم که باید از آن عبور کنم. جاسوسان دشمن به لباسهای مبدل که قصد مرا دارند و من میدانم دیر یا زود با آنها رودررو خواهم شد. سپاه گستردۀ دشمن را با سلاحهای جهنمی آنان اراسته و در نظم میبینم. از این گوشه تا آن گوشۀ دشت پیش روی من که باید در آن پا بگذارم. اکنون اینجا ایستاده ام و با خود یادمان آغوش گرم خداوندم را دارم. گرمای وجودش را. بخشش پرفیضش را. و فرصتی که به من داده است تا برای او " مقدس " زندگی کنم. او به من نشان داده است که تمامی مقدسین روزی از تاریکترین روزهای زندگی خود به نورانی ترین روزهای زندگی خود سفر کرده اند. به من نشان داده است که تمامی شاگردان او روزی از پست ترین و منفورترین انسانهای جامعۀ خود بودند و نیز خیانت و دلسردی و زخمهای خود را بر او به فراوانی وارد کردند. اما این فیض و رحمت او بود، که چون بی پایان بود. چون بی مرز بود. چون نامحدود بود، آنها را از خود پوشانید و او عریانی آنها را نیز با ردای سفید خویش پوشانید. اکنون نوبت من است که این سفر را طی کنم. این سفر از صفر و پستی تا به بی نهایت و قدوسیت. اینجا ایستاده ام و او در فیض و محبت و بخشش بیکران خویش چشمانم را باز میکند تا :" بدانم که امید دعوت او چیست و کدام است دولت جلال میراث او در مقدسین." ( افسسیان ۱: ۱۸ ) تا وقتی چشمانم باز شد بتوانم خدای خود را شکر و سپاس بگویم؛ از آنجایی که:" مرا لایق بهرۀ میراث مقدسان در نور گردانیده است." ( کولسیان ۱: ۱۲ ). و من با امیدی در دل، توانی که از بالاست نه از خودم؛ و دلی رنجور اما شاد، قلبی خستۀ گناه اما شادمان از فیض بیکران؛ پاهایی استوار شده در کلام زندۀ او؛ دستانی نیرو یافته از دستان نیرومند او، لباس رزم بر تن، سلاحم را برداشته و یکبار دیگر پا به میدان زندگی خود در این جهان میگذارم تا برای قدوسیت خود برای شرافت خود برای آنچه که متعلق به من است، برای هر آنچه که به آن خریده شده ام، با آن مهر و موم شده ام، به آن خوانده شده ام، در آن دعوت شده ام؛ شجاعانه از غروب تاریک گناهانم تا شفق برآمدۀ قدوسیت خود بجنگم. زیرا من یکی از " مقدسین " هستم. 

نوشته: حسین گل هاشم