X

عشق چیست؟ عاشق کیست؟ بخش اول

 

 عشق چیست؟ عاشق کیست؟

نگاهی به معنا و مفهوم این دو بر اساس الهیات مسیحی

معنا و گستردگی این دو واژه

مقاله ای در دو بخش. بخش اول 

این مقاله دو گروه را مخاطب خود قرار میدهد. گروه اول، ایمانداران مسیحی ایرانی که در مفهوم عشق و محبت نمیدانند کدامیک را انتخاب کنند و گاهی از این و گاهی از آن استفاده کرده از اینرو قصد دارند تا با بکار بردن یکی از این دو، معنا و مقصود خاصی به تشریحات و ابراز بیان خود بدهند. و گروه دوم غیرایمانداران مسیحی که در جستجوی واژۀ عشق در پی معنایی درست و قابل فهم میگردند تا از آن برای درک زندگی و زیستن با آن استفاده کنند. من دقیقا نمیدانم که عشق در چه معنا و مفهومی در مد نظر این دو گروه میباشد اما هر چه هست، ریشه ایی عمیق در فرهنگ و ادبیات فارسی ما دارد. ما با آن بزرگ شده ایم و افکار و باورهای ما بر اساس آن شکل گرفته است. پس این میتواند منطقی باشد که اگر آنچه دانسته ایم معنا و مفهومی ناکامل از این لغت بوده، چگونگی برداشت آن در جهان بینی و زندگی زمینی ما تاثیرگذار بوده و ما را شکل داده است، آن کسی که امروز هستیم. پس قصد من این است که با بهره گیری از کتابمقدس مسیحی و الهیات مسیحی، به این واژه پرداخته و اساس آن را بررسی کنم.

 زیرا من به خوبی به یاد دارم که خودم روزی در مفهوم و معنای این واژه عمیقا غرق بودم و در جستجوی درک آن میگشتم. آنها را گاهی در چشمان زیبای دختری میدیدم که حتی با او یک قدم نتوانستم راه بروم و نتوانسته بودم رودرو و چهره به چهره حتی ده دقیقه صحبت کنم، اما شبهای بسیاری را در آسمانها با او سپری کردم! یا در پتک کارگر و داس دهقان یافتم در جنبش کارگری و اتحاد جهانی آنها. در خم شراب حافظ و در لابلای سمفونی دریاچۀ قوی چایکوفسکی و بعدها در اسطورۀ سیزیف و نهیلییسیم. در لابلای خمار دود تریاک. من در تمام اینها سرگشتۀ عشق بودم و نمیدانستم چیست و کجاست. این مقاله روی سخن با آن جانهایی دارد که روزی مانند من، و مانند انسانهای بیشماری دیگری مانند من در این جهان در پی معنا و درک واژۀ عشق میگردند.

قبل از اینکه به عمق برویم، اجازه بدهید تا با هم به معنا و مفهوم لغوی این عبارت بپردازیم زیرا به ما یاری میکند که از دری درست برای درک این واژه وارد شویم.

 لغت نامۀ عمید در بارۀ واژۀ عشق چنین مینویسد: " دوست داشتن به حد افراط؛ شیفتگی، دلدادگی، دلبستگی و دوستی مفرط." لغت نامۀ انگلیسی وبستر در بارۀ واژۀ " لاو " چنین میگوید:" یک احساس قوی یا دائمی برای یک شخص. جذابیتی که به خواهش و نیاز جنسی بیانجامد: احساس قوی بین دو نفر که رابطه ایی احساسی دارند." با کمی دقت مشاهده خواهیم کرد که عشق از محبت آغاز میشود و جدای از آن نیست. اما به نظر میرسد آنچه ما فارسی زبانان و یا در شرق از عشق سخن گفته و آن را بکار میبریم، تعریف و برداشت آن ورای معنای خود عشق است. به نظر میرسد ما از این واژه بصورت غیرمتداول و غیررسمی استفاده کرده و قصد داریم تا عمیق ترین برداشت فکری خود را از آن به دیگران منتقل کنیم. بعنوان مثال ما میگوییم: من عاشق خدا هستم! من عاشق مسیح هستم! جالب اینجاست که همین خود ما که چنین اعترافی میکنیم، در همین آب و تاب میگویم که: من عاشق هندوانه هستم! خودتان کمی به این فکر کنید: ایا میتوان عشق خود به خدا را با عشق خود به هندوانه در یک معنا و منظور بکار برد؟ چرا نمیتوان؟ زیرا به نظر میرسد که در معنای خود عشق، یا آن محبت قوی و دائمی، قلب و جان و فکر شما قادر به تقسیم عشق خود نباید باشد. قلبی که گویای عشق یا محبت قوی و دائمی است متعلق به یک نفر یا یک چیز باید باشد. زیرا عشق ما به خدا، هم وزن و هم معناست با عشق ما به هندوانه. یکی از این دو دروغ میگوید، اگر هر دوی آنها دروغ نباشند.

من و شما با داستانهای عاشقانۀ متعددی که ریشه در فرهنگ و ادبیات ما دارند، و نتیجتا در رفتار و سنت و طرز تفکر ملت ما رسوخ کرده‏اند بزرگ شده ایم. نیاکان ما این داستانها را سینه به سینه به نسلهای بعدی خود بازگو کرده اند و این نباید بعید باشد که ما امروز نگرش و اندیشۀ ما نسبت به موضوع عشق و عاشقی پیچیده تر از آنچیزی است که انتظار آن را داریم! داستان عشق خوب بین بیژن و منیژه، درمقابل داستان نه چندان دلچسب سیاوش و سودابه؛ عشق بین یوسف و زلیخا که هرگز اساس تاریخی آنطوری که به ما گفته شده است ندارد و ما آن را از نوزادی که از ناف مادرمان گرفته شدیم شنیده ایم! و مابقی داستانهای عاشقانۀ فارسی از قبیل: خسرو و شیرین، زال و رودابه، ویس و رامین، وامق و عذرا، و عاشقان دیگر! 

همۀ اینها در فرهنگ و ادبیات ملت ایران ثبت شده، بازگو شده، تدریس داده شده، به آن فکر کرده شده و از همه مهمتر اینکه طرز نگرش ما را به خود ماجرای عشق و عاشقی و از همه مهمتر به موضوع زندگی و برخورد ما به این مقوله شکل داده است. شاعران و نویسندگان قرن حاضر ایران شاید مانند حافظ و باباطاهر و ابوسعیدابوالخیر یا خیام در بارۀ عشق ننویسند و نسرایند و فیلم نسازند، اما با کمی دقت نوع نگرش و جهان بینی در خصوص عشق و عاشقی در تار و پود فرهنگ و ادبیات فارسی نهفته است. شاید شما بگویید نه، اما تاثیر این کهنگی و دیرینه بودن ماجرای عاشقانه در فرهنگ پارسی غیرقابل نقض کردن است.

 و این یک استدلال درست است اگر بگویم و ما چون به مسیح ایمان بیاوریم، چه بسا همین دیدگاه و همین برداشت را تا مدت زمانی با خود در الهیات و دیدگاه مسیحی خود حمل میکنیم. من بارها شنیده ام که ایمانداری میگوید: " من عاشق مسیح هستم!" یا " مسیح عشق من است" یعنی چه؟ چه نوع عشقی و چه مفهومی پشت این دو اعلانیه قرار گرفته است؟ از چه عشقی سخن میگوییم؟ چه کسی و چه چیزی مسبب این عشق است؟ نتایج آن چیست؟ چرا نمیگوییم " من مسیح را دوست دارم"؟ و اگر بگویم من عاشق مسیح هستم این از ایمان قوی من سخن میگوید و اگر بگویم من مسیح را دوست دارم نه؟ ما باید درک درستی از بکار گرفتن این عبارت در گفتگوها و نوشتجات خود داشته باشیم زیرا این دو هر چند شبیه به هم هستند اما برداشتی متفاوت از باور و اندیشۀ ما عرضه میکنند. زیرا اگر از همان عشق و عاشقی داستانهای عاشقانۀ ایرانی حرف میزنیم و همانطور و در همان فضای احساسی در بارۀ محبت خود به مسیح سخن میگوییم، هنوز آن معنای عمیق محبت که در کتابمقدس از زبان اصلی به زبان فارسی ترجمه شده است را خوب برداشت نکرده ایم. و اولین حقیقتی که با آن در کتابمقدس مسیحی روبرو میشویم این است که در تمام طول کتابمقدس هیچ اشاره ایی به آن نوع عشق و عاشقی که ما در ادبیات کهن فارسی از عاشقهای تاریخی ایران میدانیم وجود ندارد. لیکن چون در عمق آن فرو میرویم به یک راز بزرگ پی میبریم: آن محبت اشاره شده در کتابمقدس همان مفهوم و معنای عشق در فرهنگ امروزی ماست، اما متاسفانه با مرور زمان و تاثیر ادیانی مانند زرتشت، یهود، اسلام، صوفی گری، بهایی گری و البته تاثیر جنبش کمونیستی از قرن دوازدهم شمسی به بعد ما فاصلۀ بسیار زیادی از معنای درست و کارساز و سازندۀ محبت آسمانی خدا که برابر با آن عشقی است که ما در ذهن و باور خود به نادرستی شکل داده ایم گرفته ایم. 

ادامه دارد...

نوشته: ح.گ