X

دزد بالای صلیب!

دزد بالای صلیب!

آن ساعت توبه و ایمان برای شما کی خواهد بود؟

نگاهی به متی ۲۷ و مرقس ۱۵ و لوقا ۲۳ و یوحنا ۱۹  

آیا میدانستید آن دزدی که با مسیح مصلوب شد، و در آخرین ساعتهای مرگ خود به عیسای مسیح ایمان آورد و وارد بهشت گشت، ساعتی قبل از اعتراف ایمان خود،  به مسیح کفر گفت؟ پس چه چیزی باعث شد تا این دزد از ساعت نه صبح تا تقریبا سه بعد از ظهر باور خود را نسبت به مسیح عوض کرده و قلب خود را به او بسپرد؟ و این تغییر چه پیامی برای ما دارد؟ برای آنانی که همین امروز بر مسیح لعنت کرده و دشمن او هستند یا با قبول داشتن نام او و ایمان نیاوردن به او در حقیقت به تولد و مرگ و قیام او  توهین میکنند؟ زیرا پیام صریح انجیل مقدس، پیام صلیب است. خدا از طریق پیام صلیب بر دنیا داوری میکند و سقوط و سرافرازی انسان را بر اساس همین پیام قرار داده است. 

آنچه که کتابمقدس مسیحی ما را از تمامی کتب مذاهب موجود دنیا از جمله قرآن بسیار برجسته میسازد فقط این نیست که از انبیاء و وقایع ملتی سخن گفته است که ابتدا از یک نفر آغاز شد سپس ملتی را تشکیل داد؛ اسارت، رهایی، پادشاهی و سقوط آن را ثبت کرده است؛ فقط بودن نام عیسای مسیح و زندگی و تعالیم او در آن و یا حتی نام دیگر انبیاء و سخنان آنان نیز هم نیست که آن را برجسته میسازد؛ کلمات روحانی آن نیز نیست. شما اینچنین تحریری را در اکثر کتب مذهبی پیدا خواهید کرد. بلکه تنها چیزی که این کتاب را کاملا منفرد، غیرقابل انکار، غیرقابل تغییر، و جاودانی میسازد؛ تازگی، انسجام، ارتباط، و اسرار نهفتۀ آسمانی است که در تمام پهنای متون آن به چشم میخورد( البته نه هر چشمی!). آنچه که این کتاب را مقدس میسازد، این نیست که فقط آن را به نام کلام خدا بخوانیم، به آن طوری نگاه کنیم که گویی از آسمان برای ما پایین آمده و با انگشتان نامرئی فرشتگان نوشته شده باشد، ما کتابمقدس را بت نمیسازیم، بلکه آن را آنقدر رفیع و والا میدانیم و آنقدر خطوط نگارش شدۀ آن را دقیق، بی خدشه، کامل، عمیق، زنده، پویا، سازنده، رک و صریح میدانیم که آن را " مقدس " خوانده و آن را با شهامت و جرات: " کلام خدا " میدانیم. چرا؟ زیرا بی شک میتوان نویسندۀ آن را انسان دانست اما املاء واقعی آن از جانب روح مقدس خود خدا میباشد. و چون به این درک دست پیدا میکنیم، تمام وقایع موجود در آن در برابر چشمانمان زنده شده، شخصیتهای هزارۀ آن جان گرفته و پیش روی ما حرکت میکنند، کوههای آن سر به فلک کشیده و دشتهای وسیع آن روبرویمان گسترده شده و درختان آن در وزش باد امروز به هیجان آمده و تکان میخورند! فقط کافیست تا چشمان ما بواسطۀ روح مقدس آن روشنایی را بدست آورد تا این را ببیند. فقط کافیست تا در ورای خطوط و صفحه‏ها آن تصویر نقش بسته و تنیده شده در بطن آن را ببینیم؛ آن روز روز دیدن آسمان است که شکافته گشته و نمایی از جبروت و ملکوت آن را دیده‏ایم. میدانید چرا؟ زیرا در آن عیسای مسیح را دیده‏ایم که حیات جاودان را به ما هدیه داده است، نه اینکه کلام نوشته شده به ما این حیات را داده باشد؛ زیرا  در جزء جزء " کلام خدا " فقط کلام خدا را نمی بینید بلکه خود " کلمه " را میبینید. خود " خدا " را؛ عیسای مسیح را میبینید که ایستاده است، وجود دارد، نقش دارد، تنها در آن زمان است که میبینیم تمام کتب از او شهادت میدهند. همانطور که خود او فرموده بود:" کتب را تفتیش کنید زیرا شما گمان میبرید که در آنها حیات جاودان دارید و آنها است که به من شهادت میدهند."( یوحنا ۵: ۳۸)؛ و او با آن محبت آسمانی خود دستان رمیدۀ ما را گرفته، و ما که تشنه لبان هستیم  ما را از درۀ تاریک مرگ و هزارتوهای گیجی و پوسیدگی به سرچشمۀ ازلی پدر سرمدی میبرد و به ما زمزمه میکند:" بنوش فرزندم!" 

با این مقدمه، قصد دارم تا شما را به واقعی از کتابمقدس ببرم که چه بسا بارها آن را از فلان کشیش یا از فلان کتاب خوانده باشید، اما فرصت این را نداشتید تا بر جزئیات آن نگاهی دقیق داشته باشید.  

همۀ ما از برابا بخوبی میدانیم. کسی که در آخرین لحظات از مجازات خود که مرگ بر صلیب بود به طور شگفت انگیزی جان سالم بدر برد. کسی که رهبران و مردم اسرائیل آزادی او را فریاد زدند و مصلوب شدن عیسای مسیح را. کسی که مردم اسرائیل ازادی او را که یک جنایتکار بود را بر خداوند صلح ترجیح دادند. فیلمهای متعدد و کتابهای متعددی در بارۀ او ساخته و نوشته شده است. همچنین همۀ ما در بارۀ دو دزد که با عیسای خداوند مصلوب شدند هم شنیده‏ایم و دزدی که در بالای صلیب به مسیح ایمان آورد و موعظه های متعددی در بارۀ اعتراف او به عیسای مسیح. اما گمان من این است همۀ ما از ظرافت این اعتراف دزد به مسیح و ایمان آوردن او گذشته‏ایم. آنچه که حقیقتا این دزد را در آخرین ساعتهای عمر خود عوض کرد و از یک شخص متنفر و کفرگو به مسیح به ایمان آورنده و نهایتا دریافت کنندۀ حیات جاودان از لبان او مبدل ساخت.

قصد من این است تا شما را به مجموعۀ وقایع ثبت شده در هر چهار انجیل نوشته شده ببرم و به شما نشان بدهم که چه چیز باعث شد که این دزد بالای صلیب که ابتدا به عیسای مسیح که در حال زجر کشیدن بر صلیب بود کفر میگفت، چیزی نکشید که قلب خود را به او سپرد؟ همه اعتراف این دزد و ایمان آوردن او را موعظه کرده اند اما کمتر کسی به این اشاره کرده که این دزد وقتی ساعت نه صبح مصلوب شد به خداوندی عیسی اعتقاد نداشت، در واقع برای ساعتهایی که بر روی صلیب هم بود به آن باور نداشت فقط اندکی به ساعت سه بعد از ظهر، ساعتی که عیسای خداوند روح خودش را تسلیم پدر میکرد و جان میسپرد، قلب خود را به مسیح داد. درست اندکی قبل از اینکه ساق استخوانهایش شکسته شود و جان بسپرد. 

نگاهی به متی باب ۲۷:‏۲۶- ۵۰ و مرقس باب ۱۵:‏۲۰- ۳۷ و لوقا  باب ۲۳:‏۲۶- ۴۶ و یوحنا باب ۱۹:‏۱۶- ۳۰

( اگر کتابمقدس در دست دارید لطفا با من این فصول و آیات را نگاه کنید)هر چهار انجیل اشاره دارند که در آن جمعه صبح به همراه مسیح دو نفر دیگر مصلوب شدند. اتفاقا قرار بود سه نفر مصلوب شوند. برابا به همراه این دو نفر. در آن روز همانطور که میدانید به دلیل عید فصح و رسم پیلاطس برای نشان دادن خیریت و خوبی خود به یهود، یک زندانی را ازاد میکرد. او آزادی عیسای ناصری را به آنها پیشنهاد داد، اما رهبران یهود مردم را تشویق کردند تا ازادی برابا را درخواست کنند. وقتی پیلاطس از مردم در بارۀ تکلیف او در بارۀ عیسای ناصری پرسید. همه فریاد زدند:" مصلوب شود!"( متی ۲۷: ۲۴)  پس عیسای مسیح بجای برنابا به صلیب سپرده شد. هر چند صلیب او و مرگش بر بالای آن یک قرارداد الهی بین پدر و پسر بود، اما گونه‏ایی که آن مقرر گشت و پیاده شد، بسیار دردناک بود. و وقتی لوقا قصد دارد تا در بارۀ شخصیت برابا، کسی که مردم اسرائیل آزادی او را به اعدام عیسای ناصری ، کسی که "هیچ گناه نکرد"( اول پطرس ۲: ۲۲) ترجیح دادند ، سخن گفته و جرم او را عنوان کند میگوید که:" آنکس که به  جرم شورش و قتل در زندان بود"( لوقا ۲۳: ۲۵) مرقس اولین نویسندۀ انجیل به ما در بارۀ این برابا میگوید:" و برابا نامی با شرکای فتنۀ او که در فتنه خونریزی کرده بودند در حبس بود."( مرقس ۱۵:‏۷) حدس من این است که آن دو دزد که با برابا آن روز مصلوب شدند جز گروه خود برابا بودند. و مرقس میگوید آنها در فتنه دست داشتند که میتواند شامل: دزدی، شورش و قتل باشد. سپس وقتی لوقا قصد دارد تا دربارۀ آن دو نفری که با مسیح مصلوب شدند  بگوید میگوید:" آن دو خطاکار "( آیۀ ۳۳) عبارت خطاکار در اکثر ترجمه‏های انگلیسی کتابمقدس بعنوان " کریمینال " ترجمه شده است. یعنی جنایتکار. که میتواند شامل: دزدی، شورش و قتل باشد. در انجیل متی و مرقس به این دو نفر لقب " دزد " داده شده است و در اکثر ترجمه‏های انگلیسی کتابمقدس بعنوان " رابر" یا دزد آمده است( متی ۲۷: ۳۸ و مرقس ۱۵: ۲۷) و اما یوحنا فقط میگوید " دو نفر "( یوحنا ۱۹: ۱۸)  با مسیح مصلوب شدند.

 هر چهار انجیل قید کرده اند که عیسای مسیح در بین این دو دزد مصلوب شد. ( متی ۲۷: ۳۸ و مرقس ۱۵: ۲۷ و لوقا ۲۳: ۳۳ و یوحنا ۱۹: ۱۸ ) تا بدینگونه کلام خدا صادق گردد که از خطاکاران محسوب گشت( مرقس ۱۵: ۲۸). این فقط حدس من است و جایی در اناجیل قید نشده است؛ که بر طبق فرمایش عیسای خداوند در متی ۲۵ و روز داوری نیکان و شریران؛ او نیکان را به دست راست خود فرامیخواند و شریران را به دست چپ خود.( متی ۲۵: ۳۳) حدس من این است که دزدی که در آخرین لحظات مرگ خودش به عیسای مسیح ایمان میاورد در دست راست مسیح مصلوب شده بود و آن یکی در دست چپ او.

 اکنون باید کمی به عقب برگردیم و کمی جزئی‏تر این دو دزد و مسیح را از کوچه‏های اورشلیم تا تپۀ جلجتا با هم ببینیم.

وقتی آخرین محاکمۀ عیسای مسیح در حیاط پیلاطوس به پایان رسید و او عیسای مسیح را تحویل سران قوم داد و به سربازان فرمان داد تا برده و او را مصلوب کنند، به عیسای مسیح همان صلیبی را دادند که متعلق به برابا بود، و آن روز برابا و آن دو دزد باید مصلوب میشدند. و وقتی عیسای مسیح وارد کوچه های اورشلیم شد و راه خود را به سوی تپۀ جلجتا آغاز کرد، بدون شک آن دو دزد هم بیرون آورده شده ( لوقا ۲۳: ۳۲) و اکنون هر سه نفر آنها در کوچه های اورشلیم بسوی جلجتا میرفتند. یک روز قبل از عید فصح بود و اورشلیم مملو از مسافران یهودی و مردم دیگر بود که از سراسر سرزمین برای مراسم عید به آنجا آمده بودند. از اینرو جمعیت زیادی برای تماشا کردن مصلوب شدن سه نفر آمده بودند.آن دو دزد در حیاط پیلاطس نبودند که شاهد لخت کردن  عیسای مسیح، پوشاندن شنل ارغوانی به تن او و شلاق خوردن  و توهین و مسخره کردن سربازان رومی باشند، اما وقتی در کوچه های اورشلیم با این مرد غریب همراه شدند، همه چیز را در بارۀ این مردی که جای برنابا را گرفته بود عجیب دیدند! پیراهنی که بر تن داشت از لکه‏های خون آغشته بود که گواه شلاقهای کشندۀ رومی‏ها را میداد. چیزی نگذشت که صلیب او را بر دوش مردی دیگری قرار دادند ( متی ۲۷: ۳۲ و مرقس ۱۵: ۲۱ و لوقا ۲۳: ۲۶ ) و گروه بسیاری از قوم و زنان زیادی را دیدند که" سینه میزدند و برای او ماتم میگرفتند در عقب او افتادند."( لوقا ۲۳: ۲۷) غریو و هیاهوی مردم میبایست بسیار بالا بوده باشد. اما آیا آن دزد در میان این هیاهو سخنان این مرد را نشنیده بود که رو به زنان میگفت:" ای دختران اورشلیم برای من گریه مکنید بلکه به جهت خود و اولاد خود ماتم بگیرید...زیرا اگر اینکارها را به چوب تر کردند به چوب خشک چه خواهند شد؟"( لوقا ۲۳: ۲۸- ۳۱ فقط در این انجیل) وقتی به بالای تپۀ جلجتا رسیدند، از تعداد آن جمعیت بزرگ در کوچه های اورشلیم کم شده بود اما از آنجایی که مکانی که عیسای خداوند را مصلوب میکردند نزدیک شهر بود( یوحنا ۱۹: ۲۰) هنوز مردم زیادی آنجا جمع بودند و رهگذران زیادی از آنجا رد میشدند. سپس عیسای مسیح را بر روی صلیب میخکوب کردند و او را برافراشتند. سپس آن دو دزد را، یکی در طرف راست و یکی دیگر در طرف چپ. در این زمان که ساعت ششم بنا به ساعت یهود بود یعنی تقریبا ساعت نه صبح؛ یوحنا میگوید در این زمان تابلویی را درست کردند و به سه زبان متفاوت یعنی عبری، یونانی و لاتین نوشتند:" پادشاه یهود " و آن را بر بالای صلیب عیسای مسیح میخکوب کردند( یوحنا ۱۹: ۲۰ و لوقا ۲۳: ۳۸ و مرقس ۱۵: ۲۶ و متی ۲۷: ۳۷ ) سپس آن دزد همانطور که بالای صلیب بود مشاهده کرد بر پیراهن همین مرد قرعه میاندازند که چه کسی میبایست آن را برنده شود( لوقا ۲۳: ۳۴ و یوحنا ۱۹: ۲۴)  دزد از بالای صلیب در زیر سوزش جانگداز میخها و درد عذاب آور کشیدگی عضلات و استخوانها به تابلوی بالای سر مسیح نظر کرده  و در دل خود خط عبری آن را خوانده بود که:" پادشاه یهود!" و سوال و یک طنز سیاه در او میپیچید. و ابهامی که در بارۀ این جوان مصلوب شده در او بیشتر و بیشتر میشد. تابلویی که او را " مسیح " لقب داده بود. آیا این شخص مسیح بود؟ آن " پادشاه یهود "؟ آن کسی که میامد تا پادشاهی و عزت و افتخار ابدی را به اسرائیل بازگرداند؟ پس بالای صلیب چه میکرد؟ هنوز چیزی از مصلوب کردن آنها نگذشته بود که شنید " پادشاه یهود " ؛ "مسیح " در میان درد جانگذار و کشندۀ میخهای صلیب زمزمه میکند که :"ای پدر اینها را بیامرز زیرا که نمیدانند چه میکنند."( لوقا ۲۳: ۳۴). این ضربۀ بسیار بزرگ بر باور دزد وارد کرد و این باید اولین سوالی بوده باشد که تمام وجودش را پر میکرد:" این مرد چه کار کرده است که او را مصلوب کرده‏اند؟" و پس از آن میبایست سوالات متعددی به او هجوم آورده باشند:" ای پدر؟، پدر او کیست؟" " چرا برای مردم آمرزش میطلبید؟" " منظورش چه بود از اینکه پدر اینها را بیامرز زیرا که نمیدانند چه میکنند؟" " چرا آنها را میبخشید؟" هر چند ساعتی نمیگذشت که او پاسخ سوالات خودش را دریافت میکرد، اما اینکه کسی در اوج درد و عذاب صلیب باشد و طلب بخشش و آمرزش برای دیگران کند، این برای او خیلی عجیب بود. درد و عذاب صلیب هم برای آن دو دزد وهم برای جوانی که با آنها مصلوب شده بود یکسان بود، اما چه چیزی باعث میشد که کسی  نزد خدا دعا کند و بپرسد که :" پدر اینها را بیامرز!" آیا این همان کسی بود که شهرتش در تمام اسرائیل پخش شده بود که گناهان مردم را میامرزید و معجزات شگفت انگیزی انجام داده بود و مردم از سراسر اسرائیل برای ملاقات با او به نزدش میامدند؟ جمعیت زیادی گریان و عزادار وقتی او صلیبش را در کوچه‏های اورشلیم میکشید به همراه او میامدند؛ و حتی همین الان در زیر صلیب زنان چندی را میدید که در زیر صلیب او نشسته  و عزاداری میکردند( یوحنا ۱۹: ۲۵) گروهی که به تماشای او ایستاده بودند و تعدادی چند از بزرگان اسرائیل و رهبران دینی، روسای کهنه و کاتبان و همچنین مشایخ  که به او نظر کرده و با هم حرف میزدند( متی ۲۷: ۴۱ و مرقس ۱۵: ۳۱ و لوقا ۲۳: ۳۵ ) پس آیا این همان " عیسای ناصری " بود؟ اهل جلیل؟ کسی که از یحیی تعمید گرفته بود، پس بالای صلیب چه میکرد؟ چرا مانند دزدی مصلوب شده بود؟ او که آن همه معجزات عظیم انجام داده بود آیا نمیتوانست معجزه‏ایی کند و هرگز به اینجا نرسد؟ به این پایان موحش و پست و لعنت شده؟ پس قدرت او کجاست؟ دزد در درد کشندۀ صلیب خود، در حالی که تمام بدنش رو به مرگ کشیده میشد، و در حالی که به حال و روز خود، به گذشتۀ خود، به زندگی خود، به کارهایی که انجام داده بود و آنچه باعث شده بود تا به اینجا ختم پیدا کند فکر میکرد و تمام خاطرات و روزهای زندگی خودش را بیاد میاورد، در خلال تمام این ساعتهایی آخر عمرش که میگذشت گویی حضور این جوانی که در کنار او مصلوب شده بود، هر از گاهی افکارش را معطوف به خود میساخت. و به این جوانی که مانند خود او در درد کشندۀ صلیب عذاب میدید نگاه میکرد و به فکر فرو میرفت. ساعت سپری میشد. در خلال این تفکرات بود که ناگهان سخنان تند و توهین‏های زننده و کفر آمیز را شنید. نه به خود بلکه به این جوان که در بین آنها مصلوب شده بود. رهگذران را دید که رو به این جوان کفر میگفتند که:" ای کسی که هیکل را خراب میکنی و در سه روز آن میسازی خود را نجات ده! اگر پسر خدا هستی از صلیب فرود بیا." و رهبران دینی را شنید که به او طعنه میزدند که:" دیگران را نجات داد اما نمیتواند خود را برهاند. اگر پادشاه اسرائیل است اکنون از صلیب فرود آید تا بدو ایمان آوریم. بر خدا توکل نمود اکنون او را نجات دهد اگر بدو رغبت دارد زیرا گفت پسر خدا هستم."( متی ۲۷: ۴۰- ۴۳ ) رهگذران او را دشنام داده سرهای خود را به او میجنباندند:" ای کسی که هیکل را خراب میکنی و در سه روز آن را بنا میکنی. از صلیب بزیر آمده خود را برهان." حتی روسای کاهنان و کاتبان استهزاء کنان به یکدیگر میگفتند:" دیگران را نجات داد و نمیتواند خود را نجات دهد. مسیح پادشاه اسرائیل الان از صلیب نزول کند تا ببینیم و ایمان آوریم." ( مرقس ۱۵: ۲۹- ۳۲) بزرگان قوم را دید که او را تمسخر کرده و به همدیگر میگفتند:" دیگران را نجات داد پس اگر او مسیح و برگزیدۀ خدا میباشد خود را برهاند." حتی دید سپاهیان هم او را مسخره میکردند و سعی میکردند بجای آب به او سرکه بدهند و به او میگفتند:" تو پادشاه یهود هستی خود را نجات ده."( لوقا ۲۳: ۳۵- ۳۷ )  کم کم  برای او مسجل میشد که این همان کسی است که به مدت سه سال تمام اسرائیل را به هیاهو و غوغا درآورده است. رهبران دین اسرائیل در بارۀ تعالیم کفرآمیز او سخن گفته و مردم را بر علیۀ او شورانیده بودند. خیلی‏ها امید خود را به او بسته بودند که این همان مسیح موعود است که آمده تا رومیها را از اسرائیل بیرون کرده و پادشاهی ابدی داود را به اسرائیل بر گرداند. و تنها چیزی که برایش غیرقابل هضم بود این بود که اگر این مرد بر طبق آنچه که مردم از او گفته بودند و آنها شنیده بودند، دارای این همه قدرت بود، بالای صلیب چه میکرد؟ اگر او توانسته بود آن همه معجزات عظیم انجام دهد، چرا الان به سه میخ آهنین بر بالای صلیب، کاملا ناتوان، شکست خورده، از پاافتاده و ناامید و روبه مرگ به نظر میرسید؟ اگر این مرد همان " پادشاه یهود " عیسای معروف به مسیح، " ماشیح " بود، چرا رو به مرگ بود؟ مسیح موعود هرگز طعم مرگ را نمی‏چشید، و اگر او آن مسیح موعود و آن پادشاه موعود بوده است چرا مانند او چون یک جنایتکار بر صلیب لعنت شده است؟ دزد در زیر درد کشندۀ صلیب خود به اینها فکر میکرد و از همه دردناک و موحش تر به مرگ خودش که ساعتی بعد بسر میرسید. او خود را در بالای جایی میدید که هیچ راه فراری نبود. او خود را در زیر خاک میدید. او خود را در آغوش مرگ میدید. و ساعت مرگ هر ثانیه با هر درد و با هر سوزش نزدیک و نزدیکتر میشد. و او اکنون در درد می پیچید. در ترس و وحشتی کشنده. در هراس موحش مرگ. تمام بدنش سرد میشد و گویی جان ذره ذره از نوک انگشت پاهایش بیرون میرفت. و در کنار او مردی مصلوب شده بود که گویی قدرت داشت تا این درد و این عذاب را به اشاره‏ایی پایان دهد اما نمیداد! یا بقول خودش نمیتوانست بدهد، چون اگر میتوانست ابتدا خودش را نجات میداد. و این ترکیب نه تنها درد را از او نمی‏گرفت بلکه او را بینهایت خشمگین میساخت. و ناگهان نفرت و کینه از همه کس در او اوج گرفت. از خدا، از سرزمینش، از خانواده‏اش، از دوستانش، و از این جوان که داستان زندگی او تا به این اندازه به دور از زندگی سیاه و پر از گناه او بود. او میدانست که اگر بهشتی وجود داشته باشد و زندگی جاوید دیگری، از آن او نخواهد بود؛ پس در اوج خشم و عصبانیت از همه چیز در حالی که بر صلیب میخکوب شده و به چنین مرگ لعنت باری رسیده بود، مرگی که نه تنها زندگی او را پایان میداد بلکه آخرت او را نیز در پایانی دردبار فرو میبرد؛ دهانش را باز کرد و با تمام قدرت خود " پادشاه یهود " کسی که خود را " پسر خدا " میخواند را دشنام داد( متی ۲۷:‏۴۴ و مرقس ۱۵:‏۳۲) " هی! پسر خدا!...نگاه کن! من و تو مثل هم مصلوب شدیم!...خودت را مسخره کردی نه؟ پسر خدا!...مسیح موعود!...پس اینجا چکار میکنی؟...ترا در جهنم میبینم، چون...من و تو با هم لعنت شدیم!ها ها ها ها...از همه چیز متنفرم...پست فطرتها..." و دزد بالای صلیب دیگر ادامه نداد. درد مجالش را میبرید. تمام عضلاتش کشیده میشد ، اکنون ساعتها از مصلوب شدنشان گذشته بود و سکوت مطلقی در " مسیح مصلوب " بود. او هیچ پاسخی به توهینها و کفرگویایی‏های دیگران نداده بود، حتی به دشنام او، در سکوتی کشنده درد را تحمل میکرد و دهانش را به هیچ پاسخگویی به توهینهای مردم باز نکرد. و این قلب دزد بالای صلیب را بیشتر به درد آورد. در بالای صلیب هستی و در آخرین لحظات زندگی خودت، برهنه در زیر نگاه مردم بر میخهای آهنین مصلوب شده‏ایی، خوار شده‏ایی، لعنت شده‏ایی، رو به مرگ هستی، و میشنوی که دیگران به تو توهین میکنند، و تو پاسخی نمیدهی، از خودت دفاع نمیکنی؛ و این برای دزد که حالا ساکت شده بود و در درد میسوخت بیشتر و بیشتر دردبار میشد. نه مسیح مصلوب به دشنامهای او و مردم  پاسخ داد و نه زنان و تنها مرد جوانی که به زیر صلیب ایستاده بودند . در عوض دزد بالای صلیب که از دشنام دادن به مسیح باز ایستاده بود شنید که مسیح رو به زنی که چشمانش از اشک خیس و قرمز شده بود، و رنگ چهره‏اش تماما سفید و پژمرده به نظر میرسید کرده و میگوید:" ای زن اینک پسر تو." و به آرامی سرش را که گویی بر گردنش سنگین میشد و توانی نداشت که آن را بالا بگیرد به سمت مرد جوانی که در زیر صلیب ایستاده بود کرد و او را اشاره کرد. سپس با نگاهی دردبار و خسته به مرد جوان نگاه کرد و همان زن گریان و پریشان  را با رد نگاهش نشان داد و گفت:" اینک مادر تو." ( یوحنا ۱۹:‏۲۶- ۲۷ ) به شگفتی و حیرت دزد بالای صلیب بیشتر و بیشتر اضافه میشد و هر چه بیشتر به این جوان مصلوب نگاه میکرد، و هر چه بیشتر وقایع روی داده از کوچه‏های اورشلیم تا اینجا بالای صلیب را پشت سر هم میگذاشت بیشتر قانع میشد که این جوان هیچ خطایی را نمیتوانسته مرتکب شده باشد و از خودش میپرسید پس چطور به خودش اجازه داده بود تا به او دشنام بدهد؟ ساعتهایی چند از مصلوب شدن آنها گذشته بود که دقت کرد آسمان در حال غروب کردن است در حالی که ساعت تقریبا حوالی سه بعد از ظهر بود! همۀ آن کسانی که آنجا ایستاده بودند، حتی سربازان و فرماندۀ مخصوص با وحشت و هراس به گرفتگی اسمان و رنگ خاکستری آن خیره شده بودند و نمیدانستند که چه چیز در حال روی دادن است. درست در همین موقع بود که فریاد گوشخراشی از جانب مسیح مصلوب گوشهایش را خراش داد، جمعیت را تکان داد، و گویی فضا را شکافت و به آسمان رسید:" ایلی ایلی لما سبقتنی!" ( متی ۲۷:‏۴۶ و مرقس ۱۵:‏۳۴) و چه بسا دزد این فریاد آشنا را از مزامیر داود بخاطر میداشت:" ای خدای من ای خدای من چرا مرا ترک کرده‏ایی و از نجات من و سخنان فریادم دور هستی." ( مزمور ۲۲:‏۱). همۀ کسانی که در زیر صلیب آن سه نفر جمع شده بودند از جمله خود دزد بالای صلیب با دلهرگی و وحشت به مسیح مصلوب خیره شدند. و این فریاد به وحشت آنها بخاطر تاریک شدن آسمان اضافه کرد. و عیسای مصلوب چیز دیگری نگفت. و سرش را بر روی سینه اش انداخت. و دزد در آسمانی که رو به تاریکی میرفت، به نیم رخ مسیح نگاه کرد و چه بسا دانه‏های اشک را دیده بود که از چشمان مسیح جاری شده، از روی گونه‏های استخوانی و زخم شده‏اش حرکت کرده  به زیر گلویش راه پیدا کرده و درست بر روی قفسۀ سینه‏اش جایی نزدیک به قلبش دانه‏های اشک ایستاده بودند. دل دزد اینبار نه از درد خودش بلکه از دردی که بر این جوان مصلوب میگذشت به درد میامد. بلافاصله شنید بعضی از حاضرین که فریاد دلخراش مسیح آنها را تکان داده بود رو به مسیح کرده و گفتند:" الیاس را میخواند."( متی ۲۷:‏۴۷ و مرقس۱۵:‏۳۵ ) و دویدند اسفنجی را در کوزۀ سرکه فرو برده، آن را بر سر نیزه کرده و آن را نزدیک لب مسیح برده تا آن را بنوشد.( متی ۲۷:‏۴۸ و مرقس ۱۵:‏۳۶) ناگهان روحی عظیم دزد بالای صلیب را تکان داد و حالی به او دست داد که تاکنون هرگز آن را نچشیده بود. تمام باورش به روشنایی خاصی دست پیدا میکرد. و هر آنچه که تاکنون برای مسیح مصلوب روی داده بود برایش معنا می یافت. اکنون برای دزد بالای صلیب چیزی روشن میشد و قلب و جانش گواه بر حقیقتی میداد که هرگز تا به این اندازه برایش روشن و واضح نشده بود. تاکنون تا به این اندازه خود را نالایق و ناشایسته و آلوده و پست و خوار ندیده بود. در تمام طول زندگی و حتی تا به همین الان گمان میبرد که خدا به او ظلم کرده است و اجازه داده تا به مرگ سپرده شده و لعنت گردد و وارد جهنم شود. اما از ساعت تقریبا ۸ صبح از زمانی که با این جوان مصلوب ملقب به پادشاه یهود، پسر خدا، در روی جادۀ مرگ خود آشنا شده بود، ذره ذره تغییر را در تمام وجود خودش با توجه به آنچه که شنیده و دیده بود لمس کرده بود. ناگهان در این لحظه آن یکی دزد دیگر که تاکنون ساکت بود، و از تمام این تغییرات  هرگز سر در نیاورده بود دهانش را باز کرد و با آهنگی توهین آمیز و مسخره کننده رو به مسیح مصلوب کرد و به او کفر گفت:" اگر تو مسیح هستی خود را و ما را برهان."( لوقا ۲۳:‏۳۹) و درست اینجا بود که دزد بالای صلیب تمام جانش از این توهین به جوان مصلوب به درد آمد و نتوانست ساکت بماند. قوتی دهانش را باز کرد و با تمام قدرت و توانی که در او باقی مانده بود رو به دزد دیگر که به مسیح کفر میگفت کرده و در میان شگفتی و حیرت آنانی که در زیر صلیب ایستاده بود؛ از جمله کاتبان و رهبران دینی، سربازان رومی، زنانی که در زیر صلیب مسیح ایستاده بود به دزد دیگر نهیب زد و گفت:" مگر تو از خدا نمیترسی چونکه تو نیز زیر همین حکمی. و اما ما به انصاف چونکه جزای اعمال خود را یافته‏ایم لیکن این شخص هیچکار نکرده است."( لوقا ۲۳:‏۴۰- ۴۱ ) و میدانست قلبا حقیقت را میگفت. او خود را گناهکار و لایق مجازات و لعنت دیده بود اما نه مسیح مصلوب را. تمام قلبش گواه این را میداد که این جوان کاملا بیگناه و پاک است. پس در کمال شگفتی سرش را که از درد سنگین میشد و دیگر رمقی را در خود نمیدید یکبار دیگر بالا برده و رو به مسیح مصلوب کرده و گفت:" ای خداوند مرا بیاد آور هنگامی که به ملکوت خود آئی."( لوقا ۲۳:‏ ۴۲) و قلبش تپید. مرگ نزدیک میشد و اکنون تنها وعدۀ ابدیت جلال و ابدیت عذاب اکنون به لبان این جوان بود. و دزد بیتابانه انتظار کشید. که مسیح خداوند سرش را به آرامی بلند کرد و با چشمانش که از آن محبتی عمیق میجوشید به دزد نگاه کرد و گفت:" هر آینه بتو میگویم امروز با من در فردوس خواهی بود."( لوقا 23:‏43). و دزد بالای صلیب چنان قلبش تپید و از شوری وافر به وجد در آمد که درد میخهای آهنین و فشار کشندۀ سنگینی بدنش بر میخها را برای لحظه‏ایی فراموش کرد. تمام جانش از محبتی گرم میسوخت. روحش در پرواز بود. راحتی و سبکی خاصی او را فراگرفته بود. صلحی زنده و شاد وجودش را لبریز میکرد. هرگز باورش نمیشد که چنین پایانی داشته باشد. هرگز باورش نمیشد که با لعنت آغاز کند و با جلال پایان دهد. هرگز باورش نمیشد که محبتی در جهان باشد که بتواند تمام گناهانش را بشوید و او را از خاک فنا و پوسیدگی تا به دروازه‏های مرواریدین بهشتی برده و در را بر روی او باز کند. و دزد بالای صلیب هرگز باور نمیکرد که قبل از اینکه بمیرد خداوند هستی را ملاقات کند. اینجا، بالای صلیب، در زمان مرگ؛ چه قرار ملاقاتی! او " ماشیح " مسیح موعود را در قرار مرگ خود ملاقات کرده بود، و چون دلش را به او سپرد، تمام سوزش عذاب آور مرگ به لمس مخلمین گلبرگها مبدل شده بود. درست زمانی که دانست چه سیاه بخت است، گناهکار است، لعنت شده است، فنا شده است، و تنها خداوند هستی و حیات قادر است تمام این لعنت و پریشانی را برای او احیا کند، پس تمام آنها را به دستان او سپرد و او که زندگی خود را تباه کرده بود و از آن هیچ بهره‏ایی نبرده بود، رو به خداوند بالای صلیب کرد، پادشاه حیات بخش، شاهزادۀ صلح،  و از او خواست تا ابدیتش را برایش نجات دهد و آن را برایش محفوظ دارد؛ و او به کلامی او را حیات بخشید. حیات ابدی. و چه شیرین بود! اکنون او میتوانست جانش را تسلیم کند. اکنون میتوانست بمیرد. اکنون میتوانست بر بالای این صلیب پایان دهد. هر چند پایانی موحش و دردناک خواهد بود، اما میدانست چون چشمانش را باز کند با خداوندش در جایی خواهد بود که دیگر نه دردی خواهد بود و نه اشکی. نه ماتم و نه اندوهی. نه کینه و نه انتقامی. و در طعم چشیدن این مزۀ گوارای نجات دریافت کرده بود که زمزمۀ خداوندش را شنید:" تشنه‏ام!" ( یوحنا ۱۹:‏۲۸) و دید دشمنان کینه جوی او نه آب بلکه سرکه را بر همان اسفنج بر لبان تشنه و داغ او گذاشتند، دل دزدی که قلبش را مسیح داده بود از این بیرحمی به خداوندش به درد آمد. و ناگهان فریاد بلندی را از جانب خداوندش شنید:" ای پدر بدستهای تو روح خود را میسپارم."( لوقا ۲۳:‏۴۶). و سرش را دید که بر سینه‏اش افتاد و دیگر تکانی نخورد. فریاد گوشخراش زنانی که بر زیر صلیب او بودند اسمانی که اکنون کاملا تاریک شده بود را خراش داد. ناگهان زمین لرزه‏ایی شدید تمام زمین را تکان داد. دزد بالای صلیب اعتراف یوزباشی را شنید که گفت:" در حقیقت او پسر خدا بود."( متی ۲۷:‏۵۴ و مرقس ۱۵:‏۳۹ و " در حقیقت این مرد صالح بود."  لوقا ۲۳:‏۴۷) و دزد میدانست که خداوندش رفت اما در آنسو منتظر او خواهد بود. او رفت تا منزلی را برای او آماده کند و منتظر او خواهد بود. او که ساعت مرگ به او نزدیک میشد هرگز تا به این اندازه مطمئن و امیدوار نبود که خداوندش را زنده خواهد دید. در بهشت. و گویی با ایوب فریاد زد که:" میدانم! و من میدانم که ولی من زنده است و در ایام آخر بر زمین خواهد برخاست. و بعد از آنکه این پوست من تلف شود؛ بدون جسدم نیز خدا را خواهم دید. و من او را برای خود خواهم دید و چشمان من بر او خواهد نگریست و نه چشم دیگری؛ اگر چه گُرده‏هایم در اندرونم تلف شده باشد."( ایوب ۱۹:‏۲۶- ۲۷)

 

دوست عزیز!

هم برنابا، آن جنایتکار معروف در آخرین لحظات از مرگ نجات یافت و هم دزدی که بالای صلیب بود در آخرین ساعت مرگ خود نجات یافت. برنابا از مرگ جسمانی نجات یافت، اما میدانیم دزدی که بر بالای صلیب بود، هر چند یک جنایتکار بود و در ابتدا به مسیح کفر گفت، اما چون حقایق را شنید و چون خداوند حقیقت را دید، به گناهکار بودن خودش اعتراف کرد، عیسای مسیح را بعنوان خداوند و نجات دهندۀ خود پذیرفت. زیرا ما میدانیم که هیچکس نمیتواند عیسی را خداوند بخواند مگر به هدایت روح مقدس خدا. پس دزد در آخرین لحظات عمر باقی ماندۀ خودش از مرگ ابدی نجات یافت و حیات ازلی و بی‏پایان در بهشت را با عیسای خداوند در حالی که در میراث جلال او شریک میبود آغاز نمود، این دزد به همان اندازه از سر میزی که ابراهیم و اسحاق و یعقوب نشسته بودند میخورد و سیر میشد که پولس رسول.

چرا باید صبر کرد تا آخرین لحظه و قلب خود را مسیح داد؟ چرا مقاومت در برابر روح خدا؟ شاید دزد در تمام طول عمر خودش در مقابل روح مقدس مقاومت کرده بود، اما وقتی کلام خداوند را شنید و محبت سرشار او را دید، خود را تسلیم روح خدا کرد و خداوند خودش را یافت و خود را به او سپرد. شما چه؟ زمان تسلیم شدن شما به خداوندی عیسای مسیح کی خواهد بود؟ روح خدا، روح‏القدس امروز در سراسر دنیا در حرکت است تا مردم را به گناهان خود متقاعد سازد و آنها را به تنها نجات دهنده و تنها راه حیات و رستگاری یعنی ایمان به عیسای مسیح خداوند هدایت نماید. دزد بالای صلیب به این هدایت روح لبیک گفت و در آخرین لحظات مرگ خود، حیات ابدی را دریافت نمود. پس تو! او را امروز بپذیر، و از مرگ ازلی که در انتظار همۀ ما میباشد رهایی یاب و با عیسای مسیح همین امروز وارد ملکوت خدا بشو! صدایش را در کتابمقدس بشنو! محبت آتشین او را ببین و او را دریافت کن!

نوشته: حسین گل هاشم