X

به کدام خدا توکل دارید، خدای یعقوب یا خدای محمد؟

به کدام خدا توکل دارید؟ خدای یعقوب یا خدای محمد؟

نوشتۀ: ح گ

بارها در کتابمقدس خوانده ایم که " خدای ابراهیم " " خدای اسحاق " " خدای یعقوب " یعنی چه؟ چرا فقط خدا نه؟ چرا زمانی که خدا با موسی سخن گفت فرمود:" من هستم خدای پدرت خدای ابراهیم و خدای اسحاق و خدای یعقوب."؟ ( خروج ۳: ۶ ) چرا خدا باید خود را متعلق و به همراه انسان بنامد؟ البته این نیست که خدا دائما در کتابمقدس خود را خدای ابراهیم یا دیگران خطاب کرده باشد، خدا با نام های بسیاری ملقب شده و ما او را به آن نام ها می شناسیم. نام هایی که نماد شخصیت و ذات خدای ماست. شخصیت و ذاتی که تنها در آسمان نمانده یا در نوشتجات بلکه بین انسانها آمده با آنها زیسته با آنها و در آنها زندگی کرده، روزانه؛ و انسانهایی بسیاری آنها را چشیده و از آن لذت برده اند. اما اینکه خدا خود را خدای شخص خاصی خطاب میکند باید برای ما بسیار جالب و خودمانی باشد! اما آیا یعنی دیگر خدای ابراهیم یا اسحاق یا یعقوب فقط خدای آنهاست و دیگر خدا من و خدای تو نیست؟ فقط خدای آن فرد است؟ خیر. بکار بردن نام خدا به همراه نام این پدران ایمان، مکررا در کتابمقدس حاکی از تاریخچۀ عظیم کار خداوند، برکات خداوند، قدرت خداوند، شخصیت خداوند در پهنای تاریخ زندگی  انسان می باشد. زمانی که نام خدا با این افراد می آید، در واقع کتابمقدس شما را به شناخت زندگی این افراد هدایت میکند. دعوت میکند تا بروید و زندگی این افراد را نگاه کنید، کار خدا را در زندگی آنها ببینید، و ببینید که خدای خالق آسمان و زمین چگونه در زندگی آنها خود را عیان ساخته و نشان داده و ثابت کرده است؛ وقتی که دیدید، باشد که شما نیز به همان خدا ایمان آورده، در زندگی خود او را ببینید، به آن توکل کرده و او را خدای خود بدانید. و روزی بگوید: خدای من.  خدای سهراب. خدای سوسن. خدای داریوش. خدای نسیم.

شهرت یافتن ممکن است هم در خوبی باشد و هم در بدی. قدرت میتواند هم در فروتنی و صبر قوۀ خود را نشان دهد و هم در فجایع غیر قابل جبران. پرستش میتواند هم بر بت باشد و هم بر خدای حقیقی. هر چند توکل و اتکا کردن، پشت خود را بر جایی محکم و غیر قابل لغزش گذاشتن نمیتواند بر هر نوع خدایی باشد، اما پرستیدن و زانو زدن میتواند هم بر خدای یعقوب باشد و هم بر خدای محمد هم بر خدای آزتک و هم برای بودا. هم بر اهورامزدا هم بر بعل. یا زئوس. اما کدام خدا و توکل بر کدام خدا حقیقی و واقعی است؟ من می دانم خیلی ها دوست ندارند این مقاله را بخوانند زیرا امروز صدایی بیرون است که می گویید: "همۀ خدایان یکی هستند. و همه برای خیریت انسان در کار هستند." می گویند : یهوه و الله یکی هستند. اهورامزدا و الله فرقی ندارند. و یا بودا و یهوه یک هدف را دنبال می کنند. و من با قوت می گویم: اشتباه میکنند. آنها سیمای ظاهری انسانها را می بینند. بله! شیطان نیز شما را شاداب و پرطراوت می خواهد تا او را پرستش کنید! او ثروتمند است، و اگر نه آن را به مسیح وعده نمی داد. او قدرتمند است و اگر نه ایوب را به آن روز در نمی آورد! شیطان در خوب کردن حال ما ضعیف نیست، پس آیا باید به او هم باید توکل کرد؟  همه سطح و نمای بیرون را خوب حفظ کرده اند، اما کافیست کمی این ظاهر را شکافته و به عمق بروید. کافیست طوفان ها بیایند. قحطی از راه برسد. بیماری ها بیایند. اخبار ناگوار. حوادث شوم. کمی به ما فشار وارد شود. کمی مجبور باشیم به عمق برویم. کمی بیشتر متین و فروتن باشیم. کمی بیشتر صبور و خیرخواه باشیم. بخشنده و پر گذشت باشیم. آن وقت است که اساس خانۀ فکرت پایه های خودش را نشان می دهد. آن وقت است که خالص بودن خدای ما در آتش زندگی ما خود را عیان می سازد. آن وقت است که ماهیت و شخصیت او نه بر طبق آراء و میل ما بلکه بر طبق آنچه او هست، وعده داد، بر ما نشان داده می شود. حقیقتا کدام خدا حقیقی و چه توکلی توکل واقعی بر خدای واقعی است؟ فکر کنم کافیست تا بر بالای کوه کرمل برویم و قربانی های خودمان را بر قربانگاه بگذاریم، و ببینیم کدامیک را آتشی از آسمان می بلعد؟ نباید غافلگیر شویم اگر از صبح تا شب خودمان را بزنیم، خودمان را زخمی کنیم، عزا بگیریم، اما آتشی از آسمان نیاید تا قربانی های ما را ببلعد! تنها یک قربانی باید سوخته شود نه هر دو. نمی تواند هر دو قربانی و هر دو گروه راست بگویند. تنها یک گروه از کوه زنده و سالم پایین خواهد آمد. اگر هر دو گروه راست می گفتند و قربانی هر دو گروه درست بود آن روز هر دو قربانی باید در آتش می سوخت و امروز باید خاورمیانه که مهد والاترین انبیاء بوده مرکز صلح و آرامش هستی می بود، آیا هست!! چرا نیست؟ زیرا پرستندگان در این سرزمین ها همه خدای حقیقی و واقعی را پرستش نمی کنند و همه به یک خدای حقیقی توکل ندارند. آنها خدای دروغین را می پرستند. و توکل به خدای دروغین کرده اند.

وقتی سر کوچه خربزه فروش داد می زند:" خربزۀ دارم مثل عسل." او نه تنها از شیرین بودن خربزۀ خودش حرف می زد و آن را ادعا میکرد، بلکه در گوشهای شما نیز کلام خودش را می کاشت. شیرین بودن آن خربزۀ مثل عسل، هنوز نخورده در دهان شما بزاق خود را ترشح میکرد، و شما می رفتید و خربزه را می خریدید. یا وقتی در دل سرما، لبو فروش لبوهای خودش را در بین بخار غلیظی که بلند می شد جابجا می کرد و داد می زد:" لبوی داغ داغ!" شما در سرمای خشک، آن داغی را حس میکردید، می خواستید، می رفتید و یک بشقاب را نوش جان می کردید و دلتان گرم می شد. این کلمات گویی با هم آمده اند. داغ بودن لبو. شیرین بودن خربزه. دانه دانه بودن انار. شیرین بودن هندوانه. برای کسانی که آن را یکبار خورده باشند، به تجربه ثابت شده است. 

 

داود در سرودهای پرستشی خود می گوید:" خداوند ترا در روز تنگی مستجاب فرماید نام خدای یعقوب ترا سرافراز نماید." ( مزمور ۲۰: ۱ ) قورح می گوید:" خدای یعقوب قلعۀ بلند ماست." ( مزمور ۴۶: ۷ و ۱۱ ) او همچنین می گوید:" ای یهوه خدای لشکرها دعای مرا بشنو ای خدای یعقوب گوش خود را فرا گیر." ( مزمور ۸۴: ۸ ) آساف تاکید میکند:" و اما من تا ابد ذکر خواهم کرد و برای خدای یعقوب ترنم خواهم نمود." ( مزمور ۷۵: ۹) . مزمور نویس می گوید:" ترنم نمایید برای خدای که  قوت ماست. برای خدای یعقوب آواز شادمانی دهید." ( مزمور ۸۱: ۴ ) در مزمور ۱۴۶ میخوانیم:" خوشا بحال آنکه خدای یعقوب مددکار اوست. که امید او بر یهوه خدای وی می باشد."( مزمور ۱۴۶: ۵). اکنون خوب دقت کنید به دعای این انسانها و آنچه در بطن این دعاها نهفته است تا شما خدای حقیقی را بشناسید کیست؟ ببینید انسانهایی که تجربۀ رودررو با خدا در زندگی داشته اند چگونه خدای خود را توصیف کرده اند:  

۱-   او در روز تنگی و فشارهای سخت زندگی به یاری شما می رسد.

۲-   او قلعۀ بلند و پناهگاه شما در روزهای طوفانی و حملات دشمن است.

۳-   او دعای شما را در روزهای نیاز می شنود.

۴-   او قوت شماست در نبرد با ضعف و ناتوانی و وسوسه ها.

۵-   او مددکار شماست وقتی از انسان و قوت و قدرت جسمانی ناامید هستید.

۶-   او امید شماست درست زمانی که کاملا از خودتان و زندگی و دنیا ناامید شده اید.

 

این انسانها چگونه باید به این نتایج والا در شناخت خدا رسیده باشند که اینچنین در تعریف شخصیت او جدی و امیدوار هستند؟ برای اینکه پدران آنها چنین خدایی را چشیده و مزه کرده و خورده اند و برای نسل بعدی باقی گذاشته که این خدا خدای حقیقی است. خدایی است که باید قلب و جان و دل خودتان را به او بدهید. خدایست که باید ترانه های خودتان را به او بدهید. امیدتان را به او بدهید. توکل خودتان را به او بدهید. و نهایتا ستایش و پرستش و جلال دادن را به او بدهید. و زمانی که فرزندان، خدای پدران خود را چشیدند و او را شیرین و خوشمزه دیدند، به او قلب خود را دادند. جان خود را دادند و او را ستایش کردند. نامش را بالا بردند و او را جلال و بزرگی دادند. این افراد فرزندان پدرانی بودند که پدران آنها تمام این تجربه ها را پس پشت نهاده بوده اند. 

بعنوان مثال:

۱-   وقتی کلام می گوید: خدای ابراهیم؛ کلام به تمام برکات عظیم خدا به ابراهیم اشاره می کند. وقتی که خدا ابراهیم را از بین النهرین به کنعان آورد. قبل از اینکه ابرام، به ابراهیم تبدیل شود، او را بدلیل فیض و رحمت خویش بدلیل ایمان ابراهیم او را برکت داد. ( و من نمی خواهم از ایمان نوح سخن بگویم؛ از خنوخ آن مرد ایماندار یا از انوش.) ابراهیم برکات عظیم این خدا را دید. قوت این خدا را در جنگ چشید. صبر این خدا را در ریاکاری و دروغ های خودش دید.فیضش را در کم ایمانی خودش و همسرش دید. وقتی تمام اینها برای او ثابت شد. وقتی تمام قدرت این خدا درست در اوج عقیم بودن خودش و همسر خودش با تولد اسحاق ثابت شد، بجایی رسید که حتی حاضر شد تا تنها فرزند یگانۀ خود را ( مسیحای موعود ) را برای همین خدا قربانی کند. وقتی ابراهیم پای خود را بر کنعان گذاشت یکنفر بود. اما خدا نسل او را مانند ستارگان وعده داد. ابراهیم فرزندی نداشت، اما به این خدا ایمان آورد و اعتماد کرد و توکل نمود. از اینرو خدای ابراهیم او را برکت داد و نسل او را فراوان ساخت. و ما به این دلیل خدا خود را " خدای ابراهیم " به ما معرفی میکند. یعنی می خواهی مرا بشناسی، بشناس چه برای ابراهیم کرده ام. میخواهی قدرت مرا بدانی، بفهم چگونه قدرت خود را به ابراهیم نشان داده ام. می خواهی فیض مرا درک کنی. آن را در زندگی ابراهیم ببین که چگونه آن را جاری کردم، درست زمانی که مرا نمی شناخت و فقط یک نفر بود. آنگاه تو مرا با نام خدای ابراهیم می شناسی. زیرا من خودم را در ابراهیم به دنیا نشان دادم. پس هر کس به خدای ابراهیم ایمان آورد، به خدای حقیقی ایمان آورده است. و خدای راستین را پرستش میکند. 

۲-   وقتی کلام میگوید: خدای اسحاق. به تمام زندگی اسحاق نظر دارد، به عملکرد این خدا در زندگی اسحاق و رابطۀ اسحاق با این خدا. درست زمانی که در قحطی بزرگی افتاد به خدای پدرش اعتماد کرد، و خدای پدرش خدای او گردید، خدای اسحاق شد. زمانی که اسحاق ترسیده و مضطرب بود خدای پدرش ابراهیم به او فرمود:" من خدای پدرت ابراهیم هستم ترسان مباش زیرا که من با تو هستم و ترا برکت می دهم و ذریت ترا بخاطر  بندۀ خود ابراهیم فراوان خواهم ساخت." ( پیدایش ۲۶: ۲۴ ) و اسحاق تمام قلب و جان خودش را به خدای پدر خویش داد و بر مبنای ایمان بر او زیست. خدا در زندگی اسحاق چنان درخشید، که درخشش او بر اسحاق افتاد. پس هر کس به خدای اسحاق و خدای ابراهیم ایمان آورد، به خدای حقیقی ایمان آورده است. و خدای راستین را پرستش میکند. 

۳-   وقتی کلام می گوید: خدای یعقوب. به تمام زندگی یعقوب نظر دارد. به آن یعقوب که به رغم تمام ضعف و کم ایمانی خود قلب خود را به خدای پدران خویش داد و زمانی که خدا بر او ظاهر شد و فرمود که :" من هستم یهوه خدای پدرت ابراهیم و خدای اسحاق "( پیدایش ۲۸: ۱۳ )  او که از پدران خویش اسحاق و ابراهیم می دانست، بی درنگ قلب خود را به او داد. و خدای پدران او که خدایی غیر قابل تغییر و عوض شدن است و هرگز وعده ها و قول خویش را به انسان فراموش نمیکند یا از یاد نمی برد، او را از دست برادرش که قصد کشتن او را داشت رهایی داد، از دست لابان پدر زن خود که او را به بردگی کشیده بود رهایی داد، او را از گریختن از این اسارت و بازگشت به سرزمین وعده یاری داد، وقتی مستمر و پایدار در برابر او پایدار ایستاد نام یعقوب را از او گرفته و نام اسرائیل را به او هدیه داد( یعقوب یعنی حیله گر و اسرائیل یعنی مقاوم در برابر خدا )، و همان خدای پدران او، اسحاق و ابراهیم، او را به سرزمین موعود رهنمون ساخت. و حتی در زمان قحطی، در زمان از دست عزیزترین پسر خود، یوسف، و داشتن غم و دلتنگی او بر جان، خدای پدرانش با او ایستاد و او را دلداری داد و به او این امید را داد، که تا یوسف را نبیند نخواهم مرد.( پیدایش ۴۵: ۲۸) همان خدای اسحاق و خدای ابراهیم به یعقوب وفادار ماند، و فرزند او را شاهزادۀ بزرگترین و قدرتمند ترین کشور آن زمان ساخت و همان خدا زندگی و حیات آیندۀ آنان را تمام و برای همیشه عوض کرد و تاریخ یک قوم شکل گرفت. پس خدا آنقدر در زندگی یعقوب درخشید و قدرت و توانمندی خود را نشان داد، که یعقوب او را مال خود دانست و خدا خود را مال یعقوب دانست. خدا در زندگی یعقوب کار کرده و عمل کرده بود و خود را عیان ساخته بود، و یعقوب با زیستن در نام و قدرت این خدا نام عظیم او را در سراسر دنیای آن روز جلال و عظمت داد و هر کس به خدای یعقوب ایمان آورد به خدای حقیقی ایمان آورده است، و خدای راستین را پرستش میکند.

 

اکنون تصور کنید چنین خدایی با چنین شهرت و آوازه ای ناگهان روبروی شما می ایستد و قصد دارد تا خود را به شما معرفی کند. او چه باید خود را معرفی کند ( ورای نام های برجسته و زیبا و آسمانی خود)  که شما او را بهتر بشناسید؟ او کافیست تا خود را خدای انسانهایی بخواند که زندگی آنها در حال حاضر ثبت شده است. نتیجۀ زیستن با او را امتها دیده اند. او را انسانهایی در گذشته تجربه کرده اند. و او را در زندگی خود دیده و قدرت و شکوهمندی او را در هر ثانیۀ زندگی خود توانسته اند بر روی جوهر بیاورند و آن را برای ما ثبت کنند. به همین دلیل زمانی که خدا با موسی ملاقات کرد و خودش را خواست معرفی کند قبل از اینکه نام  خود را بعنوان یهوه به موسی بگوید؛ خود را اینگونه معرفی فرمود:" من هستم خدای پدرت خدای ابراهیم و خدای اسحاق و خدای یعقوب " میدانید چه پیش آمد وقتی خدا خود را اینگونه به موسی معرفی کرد. کلام می گوید:" آنگاه موسی خود را پوشانید زیرا ترسید که به خدا بنگرد." ( خروج 3: 6 ) چرا باید موسی روی خود را می پوشاند و می ترسید؟ زیرا موسی از عظمت این خدا آگاه بود؟ چگونه؟ چون از عظمت کار این خدا در زندگی پدران خویش آگاه بود. زیرا او می دانست این خدا چگونه در زندگی پدران او عمل کرده و عظمت و بزرگی خود را نشان داده است. آنها را از هیچ و صفر به یک ملت تبدیل کرده بود. آنها را از خواری به عظمت و قدرت خود آورده بود. ترس آنها را در دل امتها انداخته بود. برکاتی نصیب آنها ساخته بود که دشمنان آنها از آن بی خبر بودند و حسرت داشتن آن را می خوردند. موسی بخوبی از این خدا باخبر بود، زیرا او باخبر بود که او چه کارهای عظیمی برای پدران او انجام داده بود. پس وقتی فهمید همان خدا با او ملاقات کرده تمام ترس بر دلش ریخت و روی خود را در هراس و دلهرگی از ملاقات چنین عظمتی پوشاند؛ گویی که قادر به دیدن او نباشد. 

نه تنها موسی از عظمت این خدا با خبر بود و بخوبی از آن آگاه شد؛ انسانهایی نیز بوده اند که با قوم اسرائیل تمام بیگانه  و هرگز خدای ابراهیم و خدای اسحاق و خدای یعقوب را نمی پرستیدند، اما چون قدرت و عظمت این خدا را در زندگی انسانهایی که به این خدا ایمان دارند و او را در قلب خود دارند دیدند، قلب خود را به این خدا داده و بزرگی و عظمت او را ستوده و نام او را بالا بردند. این نعمان سریانی دشمن اسرائیل بود زمانی که شفای خود را از خدا گرفت اعتراف نمود:" اینک الان دانسته ام که در تمامی زمین جز در اسرائیل خدایی نیست." ( دوم پادشاهان ۵: ۱۵ ) نبوکد نصر پادشاه بابل پس از نجات یافتن میشک و شدرک و عبدنغو از کورۀ آتش می گوید:" متبارک باد خدای شدرک و میشک و عبدنغو که فرشتۀ خود را فرستاد و بندگان خویش را که بر او توکل داشتند رهایی داده است. زیرا خدایی دیگر نیست که بدین منوال رهایی تواند داد."( دانیال ۳: ۲۸-۲۹ ) و داریوش پادشاه ایران  وقتی دانیال سربلند و زنده شبی را با شیران گرسنه بسر بود و زنده از آن بیرون آمد. داریوش در اوج مبهوت بودن این واقعه و سالم ماندن دانیال اعتراف نمود که :" از حضور من فرمانی صادر شده است که هر سلطنتی از ممالک من به حضور خدای دانیال لرزان و ترسان باشند زیرا که او خدای حی و تا ابدالآباد قیوم است و ملکوت او بی زوال و سلطنت او غیر متناهی است. اوست که نجات می دهد و می رهاند و آیات و عجایب را در آسمان و در زمین ظاهر می سازد." ( دانیال ۶: ۲۷- ۲۸ ) 

 

خوانندۀ عزیز! خدایی که نعمان را شفا داده و او از آن سخن گفت، خدایی که دانیال را از چاه شیران نجات داده بود و داریوش از آن سخن میگفت، خدایی که میشک و شدرک و عبدنغو را از کورۀ آتش نجات داده بود و نبوکد نصر از آن سخن میگفت، در حقیقت همان خدای ابراهیم و خدای اسحاق و خدای یعقوب است. خدایی بدون تغییر و ثابت و وفادار به آنانی که قلب و جان و دل خود را به او می دهند. این خدا دیروز همانی بود که امروز هست و تا ابد خواهد بود.

خوانندۀ عزیز! این خدا امروز تماما در عیسای مسیح خود را به شما معرفی کرده است. تمام خود را. آنقدر نزدیک و آنقدر قابل لمس که بر روی زمین آمد، بین ما زیست، با درد ما آشنا شد، با وسوسه های ما، با نبرد روحانی ما، با نبرد جسمانی ما، و او امروز میخواهد اسراری به ما از آسمان بگوید و تعالیمی بدهد که بقول خود عیسای مسیح، نیاکان ما حسرت شنیدن آن را می کشیدند، اما هرگز نصیب آنان نشد.

دوست عزیز! نگاه کن به سوال آغازین بنده، به کدام خدا توکل داری؟ می گویی خدای محمد؟ خب! برو نگاه کن و ببین این خدا با پدران و اجداد سرزمین تو وقتی آنها به او ایمان آوردند چه کرد؟ چگونه در زندگی آنها عمل کرد؟ چه تاثیری بر آنان گذاشت؟ و شما امروز به عنوان فرزندان آن پدران، کجا هستید؟ کافیست تا کمی پنجرۀ دلت را رو به  شفق باز کنی، کافیست تا کمی زمین خشک خاطراتت را شخم بزنی، کافیست تا کمی در دل شب بنشینی، تا انبوه ماتم و آه و افسوس را ببینی که بر تو هجوم می آورد. خفقان بر تمام قامت تو فریاد می زند. تو در تسلط و فرمان خدای حقیقی نیستی! خدای حقیقی ترا می شناسد! نام ترا و نیاز ترا. ترا در زیر فشار ترس، زور و خفقان خفه و بی رمق و بی انگیزه ای برای شاداب زیستن رها نمیکند. جوان هایت را به مواد مخدر معتاد نمیکند. بازارهایت را از حرص و طمع و دروغ و ریا پر نمی کند. نان را در خون نمی خوری. و هزار بار مرگ خودت را از او نمی خواهی! خدای حقیقی آزادی حقیقی را از تو نمی گیرد. ترا تحقیر نمی کند. ترا در بن بست نمی گذارد. ترا در زندان سانسور و احتقان در پشت آیه هایی به قولنا روحانی خود اسیر نمی کند. آبرو و حیثیت ترا بدنام نمی کند. بیدار شو! بیدار شو! و ببین به چه خدایی توکل کرده ای؟ امروز نگاه کن و ببین به چه خدایی توکل کرده ای. آیا خدای تو خدای ابراهیم و خدای اسحاق و خدای یعقوب است؟ یا خدای محمد؟ کدامیک؟